فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 8524


درباره من
radmardfard (melinamm )    

شعر

درج شده در تاریخ ۹۴/۱۲/۰۲ ساعت 22:58 بازدید کل: 144 بازدید امروز: 144
 

روزی گنجشکی به تقاضای دلش پرکشید و اوج گرفت

آنقدر بالا رفت تا به خانه ربش رسید آنگاه آرام گرفت

پرنده کوچک خسته ز دنیا بد از روی قصه و درد آهش گرفت

سکوتش را شکست و ناله کنان قصه درد ناکه زندگی را از برای خالقش از سر گرفت

گفتیارب این همه اختیار که ارزانی دادی آدمی را دیدی دنیارا در بر گرفت

لانه کوچکی داشتم غرق مهر و وفا آدمی آنرا با بی مهری از من گرفت

روزی مشغول پرواز بودم بر فراز آسمان خستگی بال و پرم توان پروازم را گرفت

لحظه کنار جویی نشستم تا آبی آشامم و شکرت کنم آدمی ات ز کینه پر پروازم را گرفت

آنروز ندانستم آن تیر از بهر چه بود و چرا پر و بال مرا نشانه گرفت

گفتم چه کنم و چه بگویم او را من که تمام عمر را جیک جیک کردم کجای هستی ات را در بر گرفت 

                                    A.......m

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۱۲/۰۲ - ۲۲:۵۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)