فراموش کردم
رتبه کلی: 1344


درباره من

نه آرامشت را
به چشمــی وابسته ـن،
نه دستــت را
به گرمای دستــی دلخــوش
چشمهــا بسته میشونــد
و دستهــا مشــت میشونــد...



























































































































































{ فَدایـِ سَرَمـ نَباشهِ غَمَمـ }






(;
Mohammad.Memary (memary )    

یه لنگه کفش پیرو دربوداغون....

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۴/۰۳ ساعت 13:51 بازدید کل: 153 بازدید امروز: 150
 

یه لنگه کفش پیرو دربوداغون

افتاده بود یه گوشه ی خیابون

هیشکی اونو یه لحظه پاش نمیکرد

هیشکی یه لحظه هم نگاش نمیکرد

میگفت که تنهایی و بی پناهی

یه روز به آخر برسه الهی

یه لنگه کفش پاره

بی کس و بی ستاره

افتاده زار و گریون

یه گوشه خیابون

شب بود و شبگردی بارون وباد

رد شدمو چشام به چشماش افتاد

دیدم که همه زخماش از غربته

مثله خودم خسته و بی طاقته

دیدمو گفتم که نباید نشست

یه کفش بیچار رو دید و نشکست

یه لنگه کفش پاره

بی کس و بی ستاره

افتاده زار و گریون

یه گوشه خیابون

رفتمو گفتم که چرا نشستی

تلف نکن عمرتو دستی دستی

درسته که از همه تنهاتری

اسیر این دردای زجرآوری

کفشای غیرَتو باید پا کنی

بگردیو لنگتو پیدا کنی

یه لنگه کفش….

:/

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۴/۰۳ - ۱۳:۵۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)