فراموش کردم
رتبه کلی: 654


درباره من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خــاکـــــــ بـر سـرِ

تـمـامِ ایـن کـلـمـاتــــــــ

اگـر تـو از میانِ تمامشان

نفهمی مـن دلـتـنـگـم ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بی گناهی ...

کم گناهی نیست

در دیوان عشق

یوسف از دامان پاک خود

به زندان رفته است ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دسـتـهـایـم را

مـحـکـم فـشـار بـده

ایـنـجـا خـیـلی هـا

سـر جـدایی مـن و تـو

شرط بـسـتـه انـد ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من از قبل باخته بودم !

مچ انداختن

بهانه ای بـود ؛

برای گرفتن دوباره ی

دسـت تـــــو ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیـر کـرده ای !!!

عقربه ها گیر کرده اند

در گلوی مـن ...

انـگار کـه رد نمیشود

نـه زمــان !!!

نـه آب خــوش !!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود ...!

اینجا زمین است ...

رسم آدمهایش

عجیب است !!!

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردن

فراموشت میکنند !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امپراطور سکوت (memorizezarifi )    
   
عنوان: تـــو مـرو ...
تـــو مـرو ...
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 395 بازدید امروز: 391

این تصویر توسط جلال علی اصغری بررسی شده است.
توضیحات:







گر رود دیده و عقل و خرد و جان ، تـــو مـرو

که مرا دیدن تو بهتر از ایشان ، تـــو مـرو


آفتاب و فلک اندر کنف سایه توست

گر رود این فلک و اختر تابان ، تـــو مـرو


ای که درد سخنت صاف تر از طبع لطیف

گر رود صفوت این طبع سخندان ، تـــو مـرو


اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند

خوفم از رفتن توست ای شه ایمان ، تـــو مـرو


تـــو مـرو ، گر بروی جان مرا با خود بر ...!

ور مرا می‌ نبری با خود از این خوان ، تـــو مـرو


با تـــو هر جزو جهان باغچه و بستان است

در خزان گر برود رونق بستان ، تـــو مـرو


هجر خویشم منما هجر تو بس سنگ دل است

ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان ، تـــو مـرو


کی بود ذره که گوید تـــو مـرو ای خورشید

کی بود بنده که گوید به تـــو سلطان ، تـــو مـرو


لیک تو آب حیاتی همه خلقان ماهی

از کمال کرم و رحمت و احسان ، تـــو مـرو


هست طومار دل من به درازی ابـد

برنوشته ز سرش تا سوی پایان ، تـــو مـرو


گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت

که ز صد بهتر وز هجده هزاران ، تـــو مـرو


از کنار من افسرده تنها ، تـــو مـرو

دیگران گر همه رفتند خـــدا را ، تـــو مـرو


اشک اگر می چکد از دیده ، تـــو در دیده بمان

موج اگر می رود ای گوهر دریا ، تـــو مـرو


ای نسیم از بر این شمع مکش دامن ناز

قصه ها مانده من سوخته را با تـــو ، مـرو


ای قرار دل طوفانی بی ساحل من

بهر آرامش این خاطر شیدا ، تـــو مـرو


سایه ی بخت منی از سر من پای مکش

به تـــو شاد است دل خسته خـــدا را ، تـــو مـرو


ای بهشت نگهت مایه ی الهام سرشک

از کنار من افسرده ی تنها ، تـــو مـرو



« مولوی »









 
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۲/۰۱ ساعت 16:46
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)