|
امپراطور سکوت
(memorizezarifi )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
162 بازدید امروز: 162
توضیحات:
فکر کن ... زمستان باشد ، او نباشد! سرت را روی نیمکتی پر خاطره بگذاری سرما تا مغز و استخوانت بدود...! انگشتانت حس لامسه را فراموش کنند و برف روی شانه هایت بی رحمانه پا بکوبد! حالا فکر کن ... زمستان باشد و او باشد ؛ سرت را روی شانه های یگانه اش بگذاری سرما راه تنت را گم کند قلبت گرم شود انگشتانت ، انگشتانش را در آغوش بگیرد و برف از ترس آب شدن از حرارت بودنش مسیرش را سمت تنهایی دیگر کج کند ! میبینی تفاوت بودن و نبودن آدم ها را؟! فرق حیات و ممات را؟! می دانی من با تو هستم و بی تو نیستم...! این تو ... این زمستان ... این جان متصل به جانت...!
درج شده در تاریخ ۱/۱۰/۱۰ ساعت 11:15
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|