فراموش کردم
رتبه کلی: 376


درباره من
به نام خدا.
حتی خودمم در شناخت خودم موندم....
یک آدم پر رمز و راز ...

روی پرده خانه کعبه این آیه از قران حک شده که
نَبِّئ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ
و من هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم ...
بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم.
دوست من میترسم که عمر مجال دوباره دیدت را ندهد...
اگر آمدی و نشانی من به گورستان شهر بود...
فقط خوبیهایم را به خاطر آور...
مهدی.ی (meya64 )    

کلاه فروش و میمون ها...

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۹/۱۱ ساعت 21:26 بازدید کل: 218 بازدید امروز: 175
 

کلاه فروش و میمون ها...

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت،تصمیم گرفت زیر درخت

مدتی استراحت کند،لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید.


وقتی بیدار شدمتوجه شد که کلاه ها نیست بالای سرش را نگاه کرد 

تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.


فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را

خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند او کلاه را ازسرش برداشت

و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.

به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد

میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع

کرد و روانه شهر شد.


سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای

نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد

چگونه برخورد کند.

یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و

همان قضیه برایش اتفاق افتاد او شروع به خاراندن سرش کرد  میمون

ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار

را کردند نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را

نکردند.

یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در

گوشی محکمی به او زد و گفت :

فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.نیشخند

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۹/۱۱ - ۲۱:۲۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)