باز یک شب دلگیر،من و تنهایی و سکوتی دیگر.
چشمهای نگران مادرم رو به من.
رو به آسمان تاریک میکنم و ستاره های شب را نگاه میکنم.
باز این ستاره های شب کدامین غصه هایشان را برای من به ارمغان آورده ان؟..
حس میکنم ستاره من دلگیرتر از بقیه ستاره هاست.
ستاره من:نهاد من و تو را انگار این روزها بغض شدیدی فرا گرفته که کلمات قادر به بیان آنها نیستن.
در لابلای ستارگان بیشمار خداوند ستاره ی دیگری میبینم انگار دلگیر است.
خدای من در گوشه ای از این زمین حتما یک نفر دیگر بغض کرده است و رو به آسمان با ستاره خود درد و دل میکند..
میدانم تو هم مثل من اسیر سادگی،صداقت و مهربانی بیشتر شده ای و تنها مانده ای با کوله باری از دلتنگی و بغض.
میدانم تو هم اسیر یک حس غریبی هستی که هزار بار در روز از خدا میخواهی که با تو باشد و تنهایت نگذارد.
میدانم در دل تو هم جز محبت و مهربانی چیز دیگری نیست.
شاید تو هم هزار از خود میپرسی چرا سهم من در این شب های دلگیر،بغض و سکوت شب هست.
قربون خدا برم که در اوج تنهایی شب،ستاره ای برای من و تو در آسمان بی نظیرش قرار داده است.
حالا در این سکوت شب و تنهایی و بغض، دستهایت را بالا بیار تا خدارو شکر کنیم که در این شب ها تنهایمان نمیگذارد.
خدایا شکر که در این شب های تنهایی با ما هستی.
خدایا شکر که در این شب های تنهایی،امید و آخرین پناه ما هستی.
انگار ستاره هایمان کمی بغضشان بهتر شد و چشمکی به من زدن و من دستی تکان میدهم.
ستاره شبمان میگوید:روزهای خوب ما نزدیک است،ستاره تو هم این حرفها را میزند.به ستاره تو هم دستی تکان میدهم او هم چشمکی میزند.
عزیز من چه شب با شکوهی شد امشب و تو را به خدا میسپارمت.
باز رو به مادرم میکنم انگار معجزه ای شد و کوه امید را در چشمان او میبینم.
مادر دعایم کن.