فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 2397


درباره من
وخدایی که دراین نزدیکیست......................................................................................................................................................................
*ترانه* (meygol )    

تقدیم به هر چی عاشقه که ..................................

درج شده در تاریخ ۹۰/۰۱/۳۱ ساعت 20:56 بازدید کل: 2019 بازدید امروز: 313
 

تو می ایی یقین دارم که می ایی

زمانیکه مرا در بستر سردی میان خاک بگذارند

تو می ایی یقین دارم که می ایی

پشیمان هم

دو دستت التماس امیز می اید به سوی من

ولی پر میشود از هیچ

دستی دست گرمت را نمی گیرد

صدایت در گلو بشکسته و الوده با گریه به فریادی مرا با نام میخواند

و میگوید که اینک من سرم بشکن دلم را زیر پا له کن

ولی برگرد.

همه فریاد خشمت را به جرم بی وفاییها

                                                            دورنگیها

                                                                          جداییها

به روی صورتم بشکن

مرو ای مهربان بی من که من دور از تو تنهایم.

ولی چشمان پرمهری دگر بر چهره ی مهتاب مانندت نمیماند

لبانی گرم با شوری جنون انگیز نامت را نمیخواند

دگر ان سینه ی پر مهر ان سد سکندر نیست که سر بر روی ان بگذاری و درد درون گویی.

دو دست کوچکش با پنجه های گرم و لغزنده میان زلفهای نرم تو بازی نمیگیرد

پریشانش نمیسازد

زن کوچک چه خاموشست.

تو می ایی زمانیکه نگاه گرم من دیگر به روی تو نمی افتد

هراسان هر کجا هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید

مبادا بر نگاه دیگری افتد.

دوچشم من تو را دیگر نمیخواند به شوقی دلکش و شیرین

وتو هرچند بار دیگری در چشمهایت جستجو باشد

سراب ارزو باشد

ولبهایت

لبان گرم و تبدارت

کتاب روشنی از بهر عمری گفتگو باشد

و عطر صد هزاران بوسه ی شیرین دوباره روی ان لغزد.

محالست اینکه بتوانی بر ان چشمان خوابیده دو باره رنگ عشق و ارزو ریزی

نگاهت را به گرمی بر نگاه من بیاویزی

به لبهایم کلام شوق بنشانی

محالست اینکه بتوانی دوباره قلب ارام مرا

قلبی که افتا ده است از کوبش بلرزانی

محالست اینکه بتوانی مرا دیگر بگریانی.

تو می ایی یقین دارم

ولی افسوس ان پیکر که چون نیلوفری اقتاده بر خاکست

دگر باشوق روی شانه هایت سر نمی ارد

به دیوار بلند پیکر گرمت نمیپیچد

جدا از تکیه گاهش در پناه خاک میماند

و در اغوش سرد گور میپوسد

وگیسوی سیاهش حلقه حلقه بر سپیدیهای ان زیبا لباس اخرینش نرم می لغزد

جدا از دستهای گرم و زیبا و نجیب تو

دگر ان دستها هرگز بر ان گیسو نمی لغزد

پریشانش نمیسازد

دلی انجا نمی بازد

تو  می ایی یقین دارم که می ایی

تو با عشق و محبت باز می ایی

ولی افسوس ان گرما به جانم در نمیگیرد

به جسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد

اگر صدها هزاران بوسه از پا تا سرم ریزی

دگر مستی نمی بخشد.

بیا ای انکه نبض هستی ام در دستهایت بود

دل دیوا نه ام افتاده لرزان زیر پایت بود

بیا ای انکه رگهای تنم با خون  گرم خود تماما معبری بودند

تا نقش تو را همچون گل سرخی به گلدان دل پاکیزه ی گرمم برویاند.

بیا تا اخرین دم هم قدمهای تو بالای سرم باشد

نگاهت غرق در اشک پشیمانی به روی پیکرم باشد

دلت را جا گذاری شاید انجا 

تا که سنگ بسترم باشد.

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۱/۳۱ - ۲۰:۵۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
1 2 3


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)