تو می ایی یقین دارم که می ایی
زمانیکه مرا در بستر سردی میان خاک بگذارند
تو می ایی یقین دارم که می ایی
پشیمان هم
دو دستت التماس امیز می اید به سوی من
ولی پر میشود از هیچ
دستی دست گرمت را نمی گیرد
صدایت در گلو بشکسته و الوده با گریه به فریادی مرا با نام میخواند
و میگوید که اینک من سرم بشکن دلم را زیر پا له کن
ولی برگرد.
همه فریاد خشمت را به جرم بی وفاییها
دورنگیها
جداییها
به روی صورتم بشکن
مرو ای مهربان بی من که من دور از تو تنهایم.
ولی چشمان پرمهری دگر بر چهره ی مهتاب مانندت نمیماند
لبانی گرم با شوری جنون انگیز نامت را نمیخواند
دگر ان سینه ی پر مهر ان سد سکندر نیست که سر بر روی ان بگذاری و درد درون گویی.
دو دست کوچکش با پنجه های گرم و لغزنده میان زلفهای نرم تو بازی نمیگیرد
پریشانش نمیسازد
زن کوچک چه خاموشست.
تو می ایی زمانیکه نگاه گرم من دیگر به روی تو نمی افتد
هراسان هر کجا هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید
مبادا بر نگاه دیگری افتد.
دوچشم من تو را دیگر نمیخواند به شوقی دلکش و شیرین
وتو هرچند بار دیگری در چشمهایت جستجو باشد
سراب ارزو باشد
ولبهایت
لبان گرم و تبدارت
کتاب روشنی از بهر عمری گفتگو باشد
و عطر صد هزاران بوسه ی شیرین دوباره روی ان لغزد.
محالست اینکه بتوانی بر ان چشمان خوابیده دو باره رنگ عشق و ارزو ریزی
نگاهت را به گرمی بر نگاه من بیاویزی
به لبهایم کلام شوق بنشانی
محالست اینکه بتوانی دوباره قلب ارام مرا
قلبی که افتا ده است از کوبش بلرزانی
محالست اینکه بتوانی مرا دیگر بگریانی.
تو می ایی یقین دارم
ولی افسوس ان پیکر که چون نیلوفری اقتاده بر خاکست
دگر باشوق روی شانه هایت سر نمی ارد
به دیوار بلند پیکر گرمت نمیپیچد
جدا از تکیه گاهش در پناه خاک میماند
و در اغوش سرد گور میپوسد
وگیسوی سیاهش حلقه حلقه بر سپیدیهای ان زیبا لباس اخرینش نرم می لغزد
جدا از دستهای گرم و زیبا و نجیب تو
دگر ان دستها هرگز بر ان گیسو نمی لغزد
پریشانش نمیسازد
دلی انجا نمی بازد
تو می ایی یقین دارم که می ایی
تو با عشق و محبت باز می ایی
ولی افسوس ان گرما به جانم در نمیگیرد
به جسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد
اگر صدها هزاران بوسه از پا تا سرم ریزی
دگر مستی نمی بخشد.
بیا ای انکه نبض هستی ام در دستهایت بود
دل دیوا نه ام افتاده لرزان زیر پایت بود
بیا ای انکه رگهای تنم با خون گرم خود تماما معبری بودند
تا نقش تو را همچون گل سرخی به گلدان دل پاکیزه ی گرمم برویاند.
بیا تا اخرین دم هم قدمهای تو بالای سرم باشد
نگاهت غرق در اشک پشیمانی به روی پیکرم باشد
دلت را جا گذاری شاید انجا
تا که سنگ بسترم باشد.