فراموش کردم
رتبه کلی: 2466


درباره من
سلام.میثم هستم.23 سالمه. دانشگاه آزاد تبریز
www.mey_sam.facebook.com
***یاشاسین آذربایجان***
***
##برای رفتن کافی بود با شهامت و صداقت بگویی : خدانگهدار ...... این همه بازی و دروغ و آسمان و ریسمان بافتن نداشت مطمئن باش که در آن صورت قابل احترام تر بودی##
***
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$___$$$$$$$$$$_____$$
$$_____$$$$$$_______$$
$$_____$$$$$$_______$$
$$_____$$$$$$_______$$
$$_____$$$$$$_______$$
$$_____$$$$$$_______$$
$$_____$$$$$$_______$$
$$_____$$$$$$_______$$
$$_____$$$$$$_______$$
$$_____$$$$$$_______$$
$$___$$$$$$$$$$_____$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$_$$$$$$$_$$$$$$$__$$
$$_$$$$$$$$$$$$$$$__$$
$$__$$$$$$$$$$$$$___$$
$$____$$$$$$$$$_____$$
$$______$$$$$_______$$
$$________$_________$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$__$$$$$____$$$$$__$$
$$___$$$$$$_$$$$$$__$$
$$____$$$$$$$$$$____$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$__________________$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
ღღღღღღღღღღღღღღღღღ
meysam sunboy (meysamahmadi )    

عشق مادر و فرزندي

درج شده در تاریخ ۹۰/۱۱/۳۰ ساعت 01:27 بازدید کل: 434 بازدید امروز: 130
 

عشق مادر و فرزندي

 

مادر خسته از خريد برگشت و به زحمت زنبيل سنگين را داخل خانه کشيد. پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و مي خواست کار بدي را که تامي کوچولو انجام داده، به مادرش بگويد. وقتي مادرش را ديد به او گفت: «مامان! مامان ! وقتي من داشتم تو حياط بازي مي کردم و بابا داشت با تلفن صحبت مي کرد تامي با يه ماژيک روي ديوار اطاقي را که شما تازه رنگش کرده ايد، خط خطي کرد!»


مادر آهي کشيد و فرياد زد: «حالا تامي کجاست؟» و رفت به اطاق تامي کوچولو.

تامي از ترس زير تخت خوابش قايم شده بود، وقتي مادر او را پيدا کرد، سر او داد کشيد: «تو پسر خيلي بدي هستي» و بعد تمام ماژيکهايش را شکست و ريخت توي سطل آشغال.


تامي از غصه گريه کرد.


 ده دقيقه بعد وقتي مادر وارد اطاق پذيرايي شد، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازير شد. تامي روي ديوار با ماژيک قرمز يک قلب بزرگ کشيده بود و درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم!


مادر درحالي که اشک مي ريخت به آشپزخانه برگشت و يک تابلوي خالي با خود آورد و آن را دور قلب آويزان کرد. بعد از آن، مادر هرروز به آن اطاق مي رفت و با مهرباني به تابلو نگاه مي کرد!

.....................................................................

نکته :

عشق مادر و فرزندي، بي شيله پيله ترين نوع عشق است؛ مهر بي پايان و خدادادي مادر نسبت به فرزند قبل از تولد فرزند در قلب مادر شکل مي گيرد و عشق فرزند به مادر نيز چنين است. اين عشق هديه الهي است.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۱۱/۳۰ - ۰۱:۲۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)