فراموش کردم
اعضای انجمن(432) نقشه کلی منطقه ترکمنچای قوانین انجمن ها شورا انجمن ترکمنچای هیئت کوهنوردی ترکمانچای صندوق عمران ترکمانچای ستاد اقامه نماز جمعه ترکمانچای
جستجوی انجمن
مدیر انجمن: مهرداد نجفلوی ترکمانی

بهلول داننده و بهلول دیوانه

منبع : http://vista.ir/content/45523/%D8%A8%D9%87%D9%84%D
درج شده در تاریخ ۹۳/۰۲/۱۹ ساعت 00:31 بازدید کل: 89 بازدید امروز: 89
 
بهلول داننده و بهلول دیوانه، کوچک که بودند مردم را خیلی اذیت می‌کردند. آنها خیلی شیطان و بازیگوش بودند. بهلول دیوانه سوار یک چوب بلند می‌شد و می‌گفت: "این اسب من است. اسب من است!" بعد بهلول داننده دنبال او می‌کرد و با هم بازی و سر و صدا می‌کردند. بهلول دیوانه آنقدر سر و صدا کرد که صدای همسایه‌ها بلند شد. زنی درآمد و گفت:
 
- "یک بلائی سر این کله خراب‌ها بیاورم تا دیگر مزاحم خواب و استراحت ما نشوند."
 
زن رفت تنور را روشن کرد و دو تا نان درست کرد، به نان‌ها دوای مرگ زد تا بدهد به بهلول دیوانه و داننده تا بخورند و بمیرند و دیگری توی کوچه سر و صدا نکنند. زن نان‌ها را آورد، بهلول داننده را صدا زد و گفت:
 
- "این نان‌های داغ را بگیرید بخورید. من هم نذر داشتم، این نان‌ها را پختم، یکی‌اش مال تو یکی‌اش مال بهلول دیوانه."
 
آنها نان‌ها را گرفتند. وسط تابستان بود. هوا گرم بود. گفتند:
 
- "بهتر است نان‌ها را ببریم کنار "استخر یازدره" (یازدره گولی: استخر دره بهاری (از زیرنویس قصه)) و آنجا هم شنا کنیم هم نان‌ها را بخوریم."
 
حالا بشنوید از آن‌طرف که پسرهای زنی که نان‌ها را سم زده بود از صحرا آمده بودند و تشنه و گشنه کنار "استخر یازدره" می‌خواستند استراحت کنند وبه ده برگردند. بهلول داننده و بهلول دیوانه که آنها را دیدند دلشان به رحم آمد. بهلول داننده گفت:
 
- "بیائید این نان‌ها گرم است. زنی این نان‌ها را نذر ما کرده است."
 
پسرهای آن زن هفت نفر بودند. هر کدام لقمه‌ای از نان خوردند و همانجا افتادند و مردند!
 
بهلول دیوانه به برادرش گفت: "آن زن به این نان‌ها سم زده بود و همه آنها مردند. بیا این نان‌ها را توی آب بیاندازیم و برویم. چون اگر روی زمین بمانند ممکن است سگی بیاید بخورد و بمیرد." نان‌ها را توی آب انداختند و به طرف ده برگشتند.
 
بهلول دیوانه در حالی‌که سوار اسب چوبی‌اش بود توی کوچه‌ها گرد و خاک به هوا بلند کرد و به صدای بلند گفت:
 
- "هر کس هر کار بکند به خودش می‌کند. خاک بر سر خودش می‌کند!"
 

بهلول دیوانه اسب سواری می‌کرد و می‌خواند. زن بیرون آمد، تو رفت و دید پسرهایش نیامدند. به زن خبر دادند که پسرهایت همه دم استخر مرده‌اند و افتاده‌اند. زن، مردم را جمع کرد. همه رفتند لب "استخر یازدره" و دیدند که آری همه پسرهای زن مرده‌اند. این ور نگاه کردند، آن‌ور نگاه کردند و دیدند نان‌هائی که زن خودش پخته بود روی آب است. زن توی سر خودش زد و گفت: "خودم کردم که لعنت بر خودم باد!"

دیروز  بهلول درشهر برای مردم شهر ما پول می داد مواظب باشید شاید آلوده است  . شاید مادری به بهلول پول آلوده داده باشد .

این مطلب توسط موسی اصلانی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۳/۰۲/۱۹ - ۰۰:۳۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (4)