بهلول دیوانه اسب سواری میکرد و میخواند. زن بیرون آمد، تو رفت و دید پسرهایش نیامدند. به زن خبر دادند که پسرهایت همه دم استخر مردهاند و افتادهاند. زن، مردم را جمع کرد. همه رفتند لب "استخر یازدره" و دیدند که آری همه پسرهای زن مردهاند. این ور نگاه کردند، آنور نگاه کردند و دیدند نانهائی که زن خودش پخته بود روی آب است. زن توی سر خودش زد و گفت: "خودم کردم که لعنت بر خودم باد!"
دیروز بهلول درشهر برای مردم شهر ما پول می داد مواظب باشید شاید آلوده است . شاید مادری به بهلول پول آلوده داده باشد .
|