کیا این خاطرات دوره کودکی یادش میاد؛ دوران 60 و اوایل 70
میز نیمکت های چوبی و میخ دار رو کی یادشه ؟ زیر میز ۳تا جای کیف یا کتاب داشت … وقت امتحان یه نفر باید میرفت زیر میز و ورقه ش رو میزاشت رو نیمکت …
یادش بخیر ، حاشیه دور فرش جاده اتومبیل رانیمون بود !
برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم میبردیم سر کلاس پز میدادیم !
یادش بخیر وقتی قارچ خور یا میوه خور بازی میکزدیم و کلی مرحله میرفتیم جلو ، سِیو که نمیشد لامصب ، بعدِ یه مدت دستگاه داغ میکرد و بازی گیر میکرد ! یعنی از شکست عشقی بدتر بود …
یادش بخیر چه هیجانی داشت روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم !
اون موقع ها شلوار باباها اندازه ی پرده ی خونمون چین داشت !
یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود ، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها یا ضرب المثل یا چیستان !
دهه شصت : یعنی شیفت صبح مدرسه آخر حال و شیفت بعد از ظهر ضدحال یعنی عشق زنگ ورزش و با زیرشلواری مدرسه رفتن یعنی بخاری نفتی و مکافات روشن کردنش یعنی از این تمبر کوچیکا بسته ای ۱۰تا تک تومن یعنی بوی نارنگی و سیب قاچ شده توی کیف یعنی بستنی خوردن و تکرار “بستنیش خوشمزه تره مامان !” یعنی ویدئو قاچاقی کرایه کردن و یواشکی دیدن یعنی صف طولانی شیر ، از اون شیشه ای ها که خامه اولشو با انگشت پاک می کردیم ! یعنی ته کلاس بچه تنبلا ، ردیف جلو خرخونا یعنی صدآفرین ، هزار آفرین ، کارت تلاش یعنی زنگای اول ریاضی ، زنگای آخر انشا و تعلیمات مدنی یعنی از این بستنی توپیا که شکل زی زی گولو بود یعنی مشق شب نوشتن فقط با دوتا مداد : سیاه و قرمز یعنی تلویزیون سیاه و سفید که فقط دوتا کانال می گیره یعنی بوی رب گوجه همسایه توی حیاط ، لواشک پهن کرده تو سینی و سفره رو پشت بوم یعنی کلاسی ۴۵نفر هر نیمکت سه نفر یعنی میکرو ، سگا ، آتاری کرایه کردن ساعتی ۲۰تومن یعنی دوست داشتن ، دوست داشته شدن ، صفا ، صمیمیت ، عشق …
یادش بخیر همه یکی یدونه از این جامدادی ها داشتیم
کیا ورقای کتابشون رو اینطوری میکردن؟
گنجیشگک اشی مشی بارون میاد خیس میشی برف میاد گوله میشی چه دورانی بود ... هی روزگار
خوشا به حالت ای روستایی چه شاد و خرم چه باصفایی ...
اینووووو کی یادشه ه ه
کیا از این دفتر نقاشی ها داشتن؟ عاشقه اون برگ نازکهاش بودم که می شد راحت کپی زد باهاشون
تلوزیون:
یه سؤال تو ذهن بچه های هم دوره ای ما هنوز که هنوزه هست. اونم اینه که چرا تو کارتون ((پسر شجاع)) پدر پسر شجاع اسم نداشت و با اسم پدر پسر شجاع صداش می زدن؟ یه بنده خدایی اینجوری جواب داد: ((شما ندیدی می گن مثلا ابو حامد؟ یعنی بابای حامد، یا مثلا ابو خلیل، یعنی بابای خلیل، اینم فکر کنم عربیش بوده "ابو ابن شجاع" که نهایتا در فارسی به دست ما رسیده "پدر پسر شجاع"، یعنی کارتونو تو ژاپن ساختن، به امارات فروختن، بعد ایران لب مرز آنتن گذاشته از تلوزیون امارات گرفته ترجمه ش کرده، شده اینکه شما دیدید! البته راستش شک دارم اون موقع امارات تشکیل شده بود یا نه!)).
مجری برنامه ی کودک اون موقع خانم الهه رضایی بود و خانم خامنه و خانم هاشمی. پسر کوهستان، کماندار نوجوان، دوقلوهای افسانه ای، پسر شجاع، حنا دختری در مزرعه، و ... برنامه های بودن که از بلاد اجنبی میومد و خونه مادربزرگه، سیب خنده، الستون و ولستون (دون دون) و ... کارتون هایی بودن که تولید داخل بودن.
فیلمای دوران ما هم فیلم بودا: کت جادویی،خانه ی سبز، خط قرمز، مردان آنجلس، همسران، روزی عقابی، طنزای مهران مدیری(ببخشید شما، سال خوش و ... ).
راستی یادش بخیر مجله ی گل آقا.
این ها از عکس های خاطره دار
این مطلب توسط سعید کریمی. بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۳/۰۵/۰۱ - ۱۵:۳۷
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.