فراموش کردم
رتبه کلی: 3016


درباره من
همین که فهمید غـــــــــــم دارم آتش گرفت . . .
به خودت نگیر رفیق !!!!!
سیـــــــــــــ ــگارم را گفتم

هر جا که می بینم نوشته است :
خواستن توانستن است
آتش می گیرم !
یعنی او نخواست که نشد ؟!

دلم میخواهد ویرگول باشم تا وقتی به من میرسی ، مکث کنی !

حرارت لازم نیست ، گاهی از سردی نگاهت میتوان آتش گرفت

چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را میگذارند پای سادگیت
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت
و وفاداریت را پای بی کسیت
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!

آدمها آنقدر زود عوض می شوند
آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است

زیاد خوب نباش
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند
زیاد که باشی ، زیادی می شوی

دوست داشتن کسی که شما رو دوست نداره
مثل بغل کردن کاکتوس می مونه
هرچی محکم تر بغل کنی بیشتر آسیب میبینی

بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر

می دانی..؟
آدم های ِ ساده..
ساده هم عاشق می شوند..
ساده صبوری می کنند..
ساده عشق می وَرزَند..
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند..
آن وقت که دل ِ می کنند..
جان می دَهند..
سخت میشکنند..
سخت فراموش میکنند..
آدم های ِ ساده..

عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی؟!
خوردمشان

در فنجان خالی میشوم
شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی و من
راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که
به رگهایت جاری است!

وقتی از درد به خود می پیچیدم
همسایه ها گفتند: چقدر قشنگ قر می دهی
و سالهاست من هنــــــــوز
رقاص پردرد خیابانهایم

گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند
داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند
زمینت می زنند

حکایت ما آدم ها
حکایت کفشاییه که
اگه جفت نباشند
هر کدومشون
هر چقدر شیک باشند
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه
لنگه به لنگه اند
کاش
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید
جفت هر کس رو باهاش می آفرید
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند

بگذآر سُ _ ک _ و _ تـ قآنون زندگی مَن بآشد
وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند.

سکوتـــــــــــــ
و دیگر هیچ نمی گویم !
که این بزرگترین اعتراض دل من است
به تو
سکوت را دوستـــــــــ دارم
به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ ..
mahya mohammadi (milads )    

شاید سرنوشت من اینگونه باشد.

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۱/۰۳ ساعت 00:41 بازدید کل: 170 بازدید امروز: 151
 
رفتن
 
برای رفتن وقت بسیار است.
پس تو بمان تا به پاس ماندنت بهار را دوباره زنده کنم
 

 

غم هایت به دست رود بسپار اینجا نشسته ام تا آنها ار

در آغوش گیرم.

 

در عوض شادیهایم را به دست باد داده ام تا برایت بیاورد.

 

 

 

 

نامه های زیادی برایت نوشته ام

زیر خیسی چشمانم تمام صفحات آن خیس شده است

هر بار می نویسم و می خوانم برایت

اما نمی دانم چرا خداوندا صدایم سکوت دارد

یا خداوندا خواسته های من و آررزوهای من به گوشت نمی سد

مگر صدای قلب تپیده شده را نمی شوی

که فریاد مرا از میان خط خط نوشته هایم نمی شنوی

خداوندا فریاد می زنم برای اینکه جز تو کسی نیست

خداوندا ساختن از آن توست

پس بساز برای ما!

 

 

نمی نالم من دردم

نمی گریم من از حالم

ولیکن درد دارم اشک دارم من

دلم از غصه خون گشت و زبانم ساکت و خاموش

خداوندا کجا رفتی

چرا با من چنین کردی

خداوندا ببخشایم اگر نابندگی کردم

تو عفوم کن

تو شادم کن

 

 

 

 

زندانی در آرزوی پر کشودن و رفتن به آنسوی میله ها

زندانی دیگر از قفس تنگ و تاریکش خسته شده بود

به دنبال راهی برای نجات و پر گشودن بود

تا شاید راهی به آنسوی امید و آرزوهایش یابد

غافل از اینکه تنها جای امن و آرام برای او

همین زندان و قفس تنگ و تاریکش بود

غافل از اینکه این دنیا دیگر آن جای امید و آرزوهایش نیست

او نمی داند چه بر سر این دنیا آمده

هنوز به خیال خود دنیا را رنگین و زیبا می بیند

برای خود چه خوابهایی که ندیده است

در همین افکار غوطه ور بود

پرنده ای پر گشود راه خود را کج کرد

انگار پرنده کوچک به او پناه آورده بود

قلب کوچک پرنده در دستان زندانی آنچان می تپید

زندانی سراغ دنیا و زیبایی هاش را از او گرفت

پرنده کوچک بالهایش را گشود و به زندانی گفت

بالهایم از آن تو و به جای آن قفس تنگ و تاریکت از آن من باشد

تو پر بگشا و برو مرا بال و پری نیاز نیست

و من در قفس تو آرام می گیرم

 

 

 

 

سکوت اتاقم را دوست دارم

و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست

بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد

تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد

حتی با برق نگاهم

چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام

چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود

 

 

 

 

 

تنهای تنها مانده ام

اندر خم این دنیا مانده ام

با کوله باری از غصه و غم

با یک دل شکسته

برای رسیدن به باور زندگی تلاش میکنم

اما هنوز برای رسیدن راه را نیافته ام

نمی دانم آیا راه همین بی راهه هست

یا

من در خم این بی راهه اسیر گشته ام

 

 

 

 

چراغ سیاه تنهایی را در اتاقم نهاده ام

و تاریکی و تنهایی فضای اتاقم را پوشانده است

سالهاست که دیگر صدای خودم تنهای صدای ماندگار گشته

زمزمه های لرزان و اشکهای ریزان

دیگر حتی نعره هایم نیز شنیده نمی شوند

به انتظار نشسته ام اما از انتظار نیز خسته شده ام

مرگ نیز مرا لایق بردن نمی داند

به کجا پناه ببرم

 

 

 

خاطراتم همه از رنگ سیاه

دل بیچارهء من غرق در این شهر گناه

من نمی دانم چه آمد به سرم

یا چه شد آن همه شادی و کجا رفت خوشی

هرچه گشتم پی خوشبختی ندیدم آنرا

زده بدبختی و غم با من و این زندگی ام پیوندی

تا کدامین روز باید سوختن

تا کدامین روز باید ساختن

پس کجا رفت آن همه لطف و کرمت

ای خداوندا نگویم کفر که اگر این گونه است

یا مرا لال بگردان یا عمرم کوتاه

 

 

 

 

 

اینجا نشسته ام بر لبهء پرتگاه

مرگ را احساس می کنم

تمام خاطره ها را یک به یک از یاد می گذرانم

نه جراتی برای پریدن دارم

و نه میلی برای عقب کشیدن و ادامه

نمی دانم چه خواهد شد

بودنم را که کسی یاد نکرد

شاید این بار رفتنم را همگی یاد کنند

 

 

می گذرم از تنهایی خود تا آشیانه ایی گرم رسم.

 

راهی طولانی در پیش رویم خواهم داشت.

 

اینجا چیزی جز رنگینی رنگها نمی بینم.

 

کوله بار غربت را به دوش گرفته خواهم رفت.

 

شاید روزی جایی امن برای من باشد.

 

 

چراغ در دست دارم

 

قدم زنان زیر باران می روم.

باران می بارد و همه خاطراتم را پاک خواهد کرد

 

تلخی خاطراتی را که سالها مرا به بردگی گرفته اند.

 

خدایا متشکرم

 

 

 

  

گاهی سکوت بهرین زبان برای سخن گفتن است.

 

بهتر از هر کلامی و بهتر هر منطقی

 

پس سکوت کن تا هرگز شرمنده وجدانت نباشی

 

 

صدای سکوت را می نشوم که به آرامی مرا می خواند.

 

رهسپار غربت خواهم شد.

 

شاید سرنوشت من اینگونه باشد.

  

کاش صداقت و پاکی این قدر سخت و گران نبود.

 

تا خیانت به این ارزانی عرضه نشود.

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۱۱/۰۳ - ۰۰:۴۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)