تو میدانی چرا...؟
تو میدانی چرا مردان این ابادیه تنها.پر از دردند...؟
تو میدانی چرا دوشیزگان خسته از دنیا.ب دنباله نگاهی ساده و ارام میگردند...؟
تو میدانی چرا ابرای سرد و خیسه این ابادی در راه.همیسشه تیره و تارند...؟
تو میدانی چرا این رعد و برق خشمگین.همیشه بر سر بام و حسار خانه بی نور و بی بابای ما بر میزند اتش...؟
تو می دانی چرا دندان گرگ پیر این ابادی خاموش و بی اوا.همیشه تیزتر از نرمیه بال کبوتر های دلپاکست...؟
همی ن الان سرودمش....تو اولین کسی هستی ک میخونیش...این شعر رو هرشب ادامشو مینویسم....پس هرشب منتظرم باشید.دوسدارم شماها هم توی پیش بردنش و سمت و سو دادنش کمکم کنین
نظراتون بصورت پیام برام بفرستین...مرسیییی!