شعری از غلامرضا سلیمانی!
از نظر بنده ایشان جزو سه شاعر برتر ایران در حال حاضر هستند!
گریه هایم بلند شد در باد،چشم در چشم مادرم بودی
تکیه دادم به تو بلند شدم ، پدری در برابرم بودی
باغ همسایه عطر کودک داشت- از خدا خواستم که لک لک ها
خانه را پر کنند از لبخند...ناگهان تو، برادرم بودی
زنگ دینی کلافه ام میکرد- خط کش ِ خشک، خط کش ِ قرمز...
پشت هم قلب میکشید مداد،غزلی پشتِ دفترم بودی
فصل سرخ علاقه های غریب...عشق های غریزی و سرکش!
آمدی چند خانه پائین تر – نامه ی دوست دخترم بودی...
بعد هم سار کوچکی شدی و روی تارم ترانه سر کردی
آسمان را نگاه میکردم غافل از اینکه تو! پرم بودی
هی دلم می گرفت در باران...هی تو موهای چتری ات افشان
ناگهان در اواسطِ آذر توی آئینه همسرم بودی
خانه بی شمع، با دو پروانه –بازهمسایه عطر کودک داشت
چشم در چشم خنده ی پسری روی سر فصل باورم بودی
ذکر هم گاه، رمز رد شدن از ترسهای سیاه ِ راه نبود
مولوی دل به آبها می زد که تو شمس ِ شناورم بودی
هرچه می خواستم همان شدی و آنچه می خواستی همان نشدم!!
فرصت صبح روشنم می سوخت ، باز خورشید دیگرم بودی