همه چیز داره خوب پیش میره اما من بشدت غمگینم...بغض راه گلومو بسته و دلم یه دل سیر گریه کردن میخواد...دلم از آدما پره...از قضاوت های بیجاشون...از بی تفاوتی و زخم زبون زندن هاشون...از تینت های سیاه و دل ناپاکشون و از بیرحمی و سو استفاده کردن هاشون...
دلم رفتن میخواد...
دلم رها شدن تو اوج آسمون و سبک بالی میخواد...دلم پرواز و بی دغدغه گی و رهایی تو اوج بی خیالی میخواد...دلم نبودن میخواد...اما نبودنی سبک بالانه با روسفیدی و سربلندی...دلم میخواد حداقل دنیای بعدی در آرامش و آسایش باشم...اینجا که جز درد و غم چیزی عایدم نشد...
خدایا دیگه هیچی شادم نمیکنه...هیچی...فقط دوست داشتم جایی برم که آدماش مهربونتر باشن...اذیتم نکنن و درکم کنن...تنهام نذارن...دنیا قشنگه, زندگی شیرینه اما آدما زندگی رو به کامم تلخ میکنن...
از دست همه خسته ام...
حس خوبی ندارم...روزام پر از استرسه...ترسم از اینه که به حقم نرسم و آسیب ببینم...برای من شادی نیست در حالی که اطرافیانم غرق شادی اند...خدایا پس کی از این دنیای پر از درد و غم خلاص میشم؟ تنها موندم خیلی تنها...هیچکس دوستم نداره... برای هیچ کس مهم نیستم...