خبر ندارید که چه معصومانه این سالها راطی کردم
در هوای سایت هر شب در پیاله خیال، می، کردم
نمیدانی که چه حرفها شنیده و تهمتها به جان خریدم
در سفرومهمانی، با استرس حال وهوای قلمی کردم
همه را دوست داشتم اما درلباس دوست، خنجر زدند
خانواده، دوست و عشق همه را فدای کرمی کردم
صبر را فهمیدم ، خیانت را چشیدم ، رفاقت را دیدم
حالا که رسیدم به هجای آخر ، هوای مرهمی کردم
بوی باران میدهد لحظه ی ناب ِ تلخ ِ خداحافظی
واژه های خیس و دردناکم را تقدیم تمامی کردم
هرچند زود بود که از دوستان مهربان وداع کنم
تمنای حلالیت و آرزوی سلامیتان راپیامی کردم