بگذری از من ، و شاید هم فراموشم کنی
میرسد روزی که دستت ریشه ام را برکند
آب سردی باشی و یکباره خاموشم کنی
خانه ی دل را به نامت کردم و آذین زدم
میرسد روزی که ای گل، خانه بردوشم کنی
من لباس از یاسمنهای سفیدت میدهم
از چه رو میکوشی ای ظالم سیه پوشم کنی؟
برده از من عقل آن زلفی که پنهان کرده ای
رانده از سر هوش، حاشا گل که مدهوشم کنی
میرسد روزی که بی من در تمنای غزل
روی سنگ خاطره ، با تیشه منقوشم کنی