فراموش کردم
رتبه کلی: 441


درباره من
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق ها را همه با دور کمر می سنجند
خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد....
************************************************
..............از تهران ..
ترکی هم بلد نیستم.
***********************
خودتـــــــــــ را در آغــــوشـــــ بگــــیر و بخــــــــواب !
هیــــچ کســــــ آشفتـــگیـــــ اتــــــ را شانـــــه نخواهـــــد زد !
این جمـــــع پــــر از تنــــهاییست
............................................
وبه انگشت نخی خواهم بست تا فراموش نگردد که هنوز انسانم
سیلوانا (mkazem )    

وفاسیز (شعر ترکی)

منبع : رضا محمد زاده
درج شده در تاریخ ۹۰/۰۴/۲۲ ساعت 15:31 بازدید کل: 1683 بازدید امروز: 340
 

 وفاسیز

ای وفا سیز دلبرم؛سن سیز جفالر گور میشم

آتش هجرانیدن ؛بس بیر بلالر گور میشم

جانیما اوخلار ویریلار بوگروه اشقیا

رحم سیز بی دین وایمان کافران واغنیا

هرگئجه صبح قدر آغلار گالیپلار گوزلریم

کیم سیلرگوزیاشیمی کیم یازارجان سوزلریم

سزلارام دردن کی یوخ مرهم جانیم منم

گوزلریم سوزگون اولوپ ؛بوزلایپ قانم منم

صبروطاقت گالمیپ؛ناله وافغان دن

گل گوتارهجرانوی؛ائتمه حیران عالمی

گل بهار آرزو؛ائتمه حیران عالمی

حوانین عشقی تک ویرانه ائتدی آدمی

اینجیدم دونیا ده من طاقتم یوخدور داها

سن کی یوخسان سوزلریم چوخدور داها

سوزلریم یازدم داغا سیل تک آخدی گوزی

موج ویردی ساحله دریا کی بیلدی او سوزی

دوشدی طوفان عالمه بیلدی اورکده دردمی

عالم دوشدی بوران گوردی ناله های سردمی

رحم ایله بیرده باری دنیا یه ورسن شادلیغی

بوک گینن دشمن لیغین بایراقنی ؛یادلیغی

*****

ترجمه فارسی :

بی وفــا ...

ای دلبر بی وفا بی تو جفاها کشیده ام

از اتش هجر تو بسی بلاها کشیده ام

تیرها یر جانم زده اند این گروه اشقیا

این بی دینهای بی رحم و کافران بی ایمان و اغنیا

هر شب تا صبح چشمانم گریان مانده است

چه کسی اشکهایم را پاک می کند . چه کسی حرف دلم را می نویسد

از درد ناله میکنم و مرهم ندارم جان من

اشک چشمانم جاری است و بدنم سرد و بی روح شده

از ناله و فغان ، صبر و طاقتم تمام شده

بیا تا هجران به سر آید و دنیا را حیران خود مکن

مانند عشق حوا که آدم را حیران خود ساخت

در دنیا آزرده شده ام و دیگر طاقت ندارم

تو که نیستی حرفهای زیادی برایت دارم

حرف دلم را به کوهها گفتم ، مانند سیل گریه کرد

دریا حرف دلم را شنید ، موجهایش را به ساحل کوبید

و طوفان عالم را در نوردید

رحم کن و با وجودت دنیا را شاد کن

پرچم دشمنی و بیگانگی را جمع کن.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۲۰ - ۱۸:۰۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)