فراموش کردم
رتبه کلی: 6146


درباره من
ندای محبت
ندای صداقت
ندای رفاقت
ندای معرفت
ندای ایمان
ندای احسان
ندای عرفان
ندای وجدان
ندای عشق
ندای دوستی

«صدای فضیلت و فطرت»
همیشه کنارم باش (mmsafa )    

صداقت // دروغ 03

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۶/۰۴ ساعت 15:26 بازدید کل: 171 بازدید امروز: 169
 

 

یه مدت به اتفاق پدر مادر و خواهر برادرام، توی یکی محله‌های اصفهان زندگی می‌کردیم. می‌خوام خاطره‌ای رو براتون تعریف کنم که برا خودم اتفاق افتاده و هیچ وقت از ذهنم پاک نمی‌شه. تصمیم گرفتم این خاطره رو برای شما هم که برادر و خواهرهای خودم هستین تعریف کنم، شاید براتون عبرت‌آموز باشه.

راستش، پدرم استاد دانشگاس. معارف و الهیات تدریس می‌کنه و هر از گاهی هم دانشگاه‌های مختلف برای سمینارهای علمی و این‌جور چیزها دعوتش می‌کنن.

یه روز ایشونو برای یه کنفرانسِ یه روزه‌، توی دانشگاه آزادِ اصفهان دعوت کرده‌ بودن. از من خواستن تا ایشونو برسونم. منم قبول کردم و راه افتادیم. وقتی پدرم رو رسوندم، گفت؛ ساعت 5 عصر همین جا منتظرت هستم تا به خونه برگردیم./ گفتم چشم و از همدیگه جدا شدیم. من از فرصت استفاده کردم یه مقدار برای خونه خرید کردم و ماشین رو هم به تعمیرگاه بردم و یه مقدار کار داشت انجام دادم. بعد چون هنوز فرصت باقی بود رفتم سینما. ساعت 5/5 یادم اومد که باید سر قرارم با پدرم حاضر می‌شدم. سریع راه افتادم، وقتی جلو دانشگاه رسیدم ساعت 6 شده بود. بابام با نگرانی پرسید چرا دیر کردی؟/ اونقدر شرمنده بودم که نتونستم راستش رو بگم، به دروغ  گفتم؛ اتوموبیل حاضر نبود، مجبور شدم منتظر بمونم./  پدرم که قبلاً به تعمیرگاه زنگ زده بود، رو کرد به من و با نرمی گفت: باباجون! توی روش تربیتی من نقص و اشکالی وجود داشت که به تو اعتمادبه‌نفسِ لازم رو نداده که به پدرت راست بگی؟/ بعدش پیاده راه افتاد و گفت؛ برای اینکه بفهمم نقص کارم کجاست این چند کیلومتر رو تا خونه پیاده میام تا درباره خودم کارهام یه کم فکر کنم.

با اون‌ که معذرت خواهی کرده بودم، پدرم توی تصمیمش جدی بود و سوار نشد. من هم که نمی‌تونستم تنهاش بذارم، حدودا دو ساعت و نیم پشت سرش اتوموبیل رو می‌روندم و پدرم رو که به خاطر دروغ احمقانة من ناراحت بود، نگاه می‌کردم.

باور کنید از شرم داشتم آب می‌شدم. همون جا تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت دروغ نگم./

الان دیگه ازدواج کردم و بچه‌دار شدم. حالا دیگه منم احساس می‌کنم باید مثِ بابام برای تربیت بچه‌هام وقت بذارم./

به نظر شما پدر و مادرها چطور می‌تونن فرزندانشون رو به‌رنگ‌خدایی تربیت کنن؟

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۲۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)