ماجرا برمیگرده به سالهای پنجاهوشش یا پنجاهوهفت که امام خمینی«قدسسره» از طرف رژیم فاسد پهلوی به فرانسه تبعید شده بودن./ اون روزها خیلیها دوست داشتن از نزدیک با امام باشن، با ایشون زندگی کنن و بدونن این رهبرِ الهی، در طول روز چیکار میکنه؟، چه برنامههایی داره؟، با کیا ملاقات میکنه؟ چی میخوره؟ و خیلی چیزهای دیگه./
یه عده برا پاسخ دادن به این احساس، تصمیم گرفتن از زندگی روزانة امام فیلمبرداری کنن./ یعنی؛ مستندی از زندگی شخصی ایشون بسازن و به مردم نشون بدن./
یه روز، فیلمبردارها اومدن و مشغول کار شدن و از لحظهلحظههای زندگی امام تصویربرداری میکردن؛ از ملاقاتهای عمومی، جلسهها، قرآن خوندن و عبادتها و خلاصه از همه چی./ تا اینکه ظهر شد و سفرة ناهار پهن شد. شاید خودِ تصویربردارها هم دوست داشتن بدونن مردی که رهبر انقلابیونِ ایرانه، غذا و ناهارش چیه؟ اما چیزی که از سفرة ناهارِ امام برای اونها جذابتر و دیدنیتر بود کلام و برخورد امام بعد از چیدهشدن سفره بود./
عدهای مشغول چیدن سفره بودن و تصویربردارها هم کار خودشونو انجام میدادن./ خب غذای اون روزِ امام، خیلی سادهای بود./ امام نگاهی به سفره انداختن و گفتن: اینطور که شما میخواهید سفره رو بچینید، و تصویربردارها هم همین سفرة امروز رو نشون مردم بدن، درست نیست. این یه جور دروغه، برای اینکه توی سفرة ما گاهی وقتا پلو، گوشت یا خورشت هم هست. اینطوری بعض از این چیزها نادیده گرفته میشه./
در حقیقت امام عزیز با این کارشون میخواستن بگن؛ اگه به فیلمبرداری از همین روز و همین سفرة خیلی ساده بسنده کنیم و روزهای دیگه و غذاهای دیگه رو نشون ندیم، به مردم دروغ گفتیم و جامعهای که از مسئولانش دروغ بشنوه، دیگه به اونها اعتماد نمیکنه.
راستی دوستان! به نظر شما دروغ چه صدماتی در رفتارهای اجتماعی ما داره؟ اگه میخواییم جامعهای سالم داشتهباشیم چیکار باید بکنیم؟