یه وقتایی فکر میکردم آدم بدشانسیام. از هر چاهی سر در میآوردم خودم رو توی چالة دیگهای میدیدم که اونم برای خودش چاهی بود.
مثلا؛ چند وقت پیش با خودرو میرفتم، با یه بنده خدایی تصادف کردم. البته مقصر نبودم اما یکی از سرنشینهای خودرو مقابل، یه مختصر، زخمی شد. برا همین خودرو من به پارکینگ منتقل شد و یه پرونده قضایی هم برام رقم خورد. خب منم که مطمئن بودم مقصر نیستم و گزارش پلیس هم مقصر نبودنم رو تایید میکرد، برای خلاصی خودم از دادگاه و خودرو از پارکینگ، به هر کسی سراغ داشتم و احتمال میدادم بتونن کاری برام انجام بدن، رو زدم. اما هرچی پیش میرفتم گرة کار کورتر میشد. حالا برخوردهای لفظی یا فیزیکی با این و اون به کنار، کار به جایی رسید که نزدیک بود به رشوه دادن هم متهم بشم. دیگه کلافه بودم و راهی برای خلاص شدن نداشتم. با خودم میگفتم؛ آخه چرا من اینقدر بدشانسم. توی همین شهر روزی چند تا پرونده تصادف یا پروندههای پیچیدهتر به دادگاه میره و کارش با مصالحه یا حکم قاضی تموم میشه، شاید روزی صد تا خودرو به پارکینگ منتقل میشه و یکی دو روز بعد، برگة ترخیصش امضا میشه، چرا کار من اینقدر پیچ برداشته و گره خورده؟!
بعد از دو سه روز دوندگی و به این و اون رو زدن و نتیجه نگرفتن، خسته و کلافه، با اعصاب خورد، برگشتم خونه. یه مقدار استراحت کردم، یه خورده که اعصابم آروم شد خانمم گفت؛ میتونم یه چیزی ازت بخوام؟ گفتم؛ بگو. گفت؛ به خدا امروز خیلی کار داشتم، نتونستم همه درسهای مهدی رو باهاش کار کنم، قرآنش رو تو باهاش کار کن. گفتم؛ باشه. بعد رو کردم به مهدی گفتم؛ باباجون! پاشو قرآنت رو بیار برا بابا بخون ببینم. آقا مهدی اومد و درس و سورهای رو که باید تمرین میکرد آورد و شروع کرد به خوندن. گوشم به مهدی بود و حواسم به دادگاه و پارکینگ و خودرو. فهمیدم داره سوره حمد رو میخونه. «بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. الرحمن الرحیم. مالک یوم الدین. ایاک نعبد وایاک نستعین». تا به این بخش از سوره رسید با خودم گفتم؛ اینقدر برای حل و فصل کارِت به این و اون رو زدی و به نتیجه نرسیدی. روزی چند بار توی نمازت میگی؛ ایاک نعبد و ایاک نستعین» خب چرا حل و فصل کارت رو به خدا واگذار نمیکنی؟! باورتون نمیشه فردای اون روز که رفتم دنبال کارهای خودرو و دادگاه، سر جمع، بیشتر از دو ساعت طول نکشید هم کار دادگاه به خوبی و خوشی تموم شد، هم خودرو به راحتی ترخیص شد.
راستی! شما میدونین این آیه شریفه چی میگه و چه درسی به ما میده؟ خود شما توی زندگیتون نمونههایی رو سراغ دارین که فقط از خدا کمک خواسته باشین؟