در تن خسته و دلمردۀ من جان ،هدیه!
شام تاریک مرا چون مه تابان ،هدیه!
همچو بلبل به نوا آمدم از عشق رخش
باغ آمال مرا سنبل و ریحان ،هدیه!
«پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت»
روز مادر بدهد تا که به مامان ،هدیه!
هدیه خوب است که همسایه به همسایه دهد
من به همسایه دهم «شاعر» و «چوگان» ،هدیه!
مُهرۀ مارش اگر نیست چسان ظرف سهسوت
مِهر خود را فکنَد در دل انسان ،هدیه!
من به کارایی او یکسره ایمان دارم
چه کسی گفته که غارتگر ایمان،هدیه!
به یکی «کارت» که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشد از مردم نادان ،«هدیه»!
«کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت»
مگر آنوقت که دادیم به ایشان ،هدیه!
پول چایی که ندادیم ولیکن دادیم
استکان-نعلبکی،قوری و فنجان ،هدیه!
آشنا چون به قوانین اداری باشد
در ادارات کند مشکلم آسان ،هدیه!
نه فقط بهر مدیران و معاونهاشان
گاه دادم به نظافتچی و دربان ،هدیه!
آنچه اصل است بدانید فقط قانون است
لیک تکمیلگرش-در حد امکان- هدیه!
هم از اینسو به همه هدیه، فراوان دادیم
هم از آنسوی گرفتیم فراوان ،هدیه!
ظاهرِ ساده ولی باطنِ خاصی دارد
داخل «کارت» چه زیبا شده پنهان ،«هدیه»!
ناگهان خندهزنان میپرد از «کارت» برون
سورپریزی شود از بهر مدیران ،«هدیه»!
ردّ احسان نتوان کرد زمانی که کسی
بدهد بهر تو از بابت احسان ،هدیه!
چونکه با رشوۀ ملعون کَمکی همشکل است
گاه در محکمه کلاً شده کتمان ،هدیه!
تو به اشخاص، بُنِ البسه دادی هدیه
داده قاضی به تو پیژامۀ زندان،هدیه(!)
بس عجب نیست گر امشب سخنم شیرین است
که در این شعر و غزل شد شکرافشان ،هدیه!