فراموش کردم
رتبه کلی: 448


درباره من


«ـ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.

در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.

دست از گمان بدار!

با مرگ نحس پنجه میفکن!

بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار . . .»



نازلی سخن نگفت؛

سرافراز

دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .





«ـ نازلی! سخن بگو!

مرغ سکوت، جوجة مرگی فجیع را

در آشیان به بیضه نشسته ست!»



نازلی سخن نگفت؛

چو خورشید

از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت . . .



نازلی سخن نگفت

نازلی ستاره بود

یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت . . .



نازلی سخن نگفت

نازلی بنفشه بود

گل داد و

مژده داد: «زمستان شکست!»

و

رفت . . .
mobin***111 (mobin111 )    

بخونین داستان خیلی خوبیه

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۶/۲۵ ساعت 00:49 بازدید کل: 260 بازدید امروز: 259
 

بله بخوانید خیلی قشنگه
دختر : خاهش میکنم تنهام نذار من بدون تو میمیرم
پسر : همه چی بین ما تموم شدس
دختر:چرا باهام اینکارو میکنی؟
پسر : من کس دیگه ای رو دوس دارم
پسر گوشی رو قطع کرد
دخترک گوشی راب روی تخت پرت کردوزارزارگریه کردب سراغ کامپیوترش رفت همینطور به صفحه کامپیوترش که عکس پسرراگذاشته بودخیره ماندهمچنان گریه میکردب سراغ گوشی خودرفت وب پسر پیام داد :وقتی تمام قصه هات هوس بودبرای من نفس بود من خودمومیکشم خدافظ پیام درست درساعت 3:35 دقیقه نیمه شب برای پسرارسال شددخترب سوی پنجره اتاقش رفت وخودرابه پایین پرت کرد
صبح روزبعدمادردخترطبق عادت هرروزبه اتاق دختر رفت تا اورا بیدار کندوارد اتاق شدکسی راندیدفقط چراغ گوشی دخترک که مدام زنگ میخوردنظر مادر راجلب کردمادر گوشی رابرداشت پیام پسرک را که درست در ساعت 3:37دقیقه ارسال شده بودخواند:عزیزم عشقم ببخشیدشوخی کردم خاهش میکنم جواب بده فقط یه فرصت دیگه بهم بده مادرب سوی پنجره اتاق رفت درحالیکه گریه میکرد
ناگهان دختر را دید ک کلیپسش ب بندرخت همسایه گیرکرده اورا بالا کشاند
آری آن دو هنوز هم باهم دوست هستن
کلید اسرار این قسمت کلیپس

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۶/۲۵ - ۰۰:۴۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)