درباره من
«ـ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت. در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر. دست از گمان بدار! با مرگ نحس پنجه میفکن! بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار . . .» نازلی سخن نگفت؛ سرافراز دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . . «ـ نازلی! سخن بگو! مرغ سکوت، جوجة مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته ست!» نازلی سخن نگفت؛ چو خورشید از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت . . . نازلی سخن نگفت نازلی ستاره بود یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت . . . نازلی سخن نگفت نازلی بنفشه بود گل داد و مژده داد: «زمستان شکست!» و رفت . . . |
mobin***111
(mobin111 )
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |