فراموش کردم
رتبه کلی: 679


درباره من
آدمـای دلتــــــــــنگ...
وقتی خیلی بهشون خوش میگذره و میخندند...
یهو سرشونو برمیگردونند اونوری...
یکم ثابت میشن...

یواش یواش چشاشــــــون پر از اشـــــــک میشه!...
Ali mj 31 (mogatufan )    
آلبوم: جوجو
   
عنوان: داستان.. بودا ویه.....
داستان.. بودا ویه.....
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 69 بازدید امروز: 68

این تصویر توسط اسماعیل مختاری بررسی شده است.
توضیحات:
بودا به دهی سفر کرد ...
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانهی او نروید !
بودا به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!!
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه بودا گفت : حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!!
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند  
درج شده در تاریخ ۹۴/۰۴/۲۰ ساعت 19:18
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)