فراموش کردم
رتبه کلی: 1734


درباره من
وصیت میکنم بعد از مرگم....

از بوی گلاب بدم میاد ، همون آب معدنی کفایت میکنه ، نگید این رانی هلو دوست داشت ، سنگ قبرش رو با رانی بشوریماااا ، نوچ میشه !
آقایون فامیل ، به خاطر من سه متر ریش نذارید ! من ته ریش دوست دارم " جذاب ترِ" فقط ته ریش !
خانم های فامیل ، خواهشاً بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید ، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد ! مُردم... گناه که نکردم !
مراسم ختم من آخوند هم نیارید واسه فامیل ، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه !!!
توی درایو E عکس دارم ، خوراکِ اعلامیه ، عکس پرسنلی نذاریداااا ، اونا جلبِ ترحم نمی کنه !
بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هاردِ کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر ! یا با چکش خردش کنید ! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه ! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده !!! حواستون باشه.....
روی خرماها پودر نارگیل نریزید ، هم شکلش خز میشه و هم بد مزه میشه ! همون گردو بزارید لاش ، خیلی حال میده !
شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمیره ! از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !
پنج شنبه ها سر خاکم نیایید چه کاریه ؟ ترافیکه !
فیس بوکم رو بلاک نکنید ، گاهی باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب بشه !
روحم شاد و یادم گرامی باد.:دی











مخاطب خاص اس داده:
شنتا منو دوس دالی؟
منم نوشتم 0تا عزیزم..خخخخخ
اونم گفت:میدونم999999999999تا سوشم دالی...
من خودمم اینقد دوس ندارم...مردم چه پرتوقع شدن ...والا:))))




اگه شما لیسانس حال گیری داری... ما فوق تخصص انتقام داریم...!!!!
گفتم که در جریان باشی!!



من یه عقرب دارم که اسمش زبونه اگه نیش نخوردی بدون حسش نبوده !!!





آقایون خانوما
من نه کسی ترکم کرده
نه شکست عشقی خوردم
نه انتظار میکشم
نه تنهام
نه هیچی
من فقط یه دخترم
یه دختر ساده
یه دختر که هیچ نیازی به دلسوزی نداره
یه دختر که خیلی راحت حرفشو میزنه
یه دختر که متاسفه واس همتون
چرا؟
چون دنیاتونو خز کردین

آره
من یه دخترم!




به افتخاره دختری که وقتی پسره بش گفت اگه عاشقمی باید بام س ک س کنی
دختره بش گفت{پسرجون!واسه عشق قلبارو باید باز کرد نه پاهارو}










مـحکــم باش

وقتی خیلی نرم شوی ؛

همه خـَمـَت می کنند !


حتی کسی که انتظار نداری ...
آتوسا مقدم (moghaddam )    

اگه حوصله داری و اهل دل هستی بخون !

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۳/۳۰ ساعت 21:53 بازدید کل: 163 بازدید امروز: 79
 

و چــیز هایی می گـفـــتند.صــدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : 
«آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شــما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسـدار گفــت: «نمـــی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافــظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببــینم چه خبره»بعد هم با اشاره به دوهمراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهــور مســـتــقر کرد و خودش رفت طرف شلوغــی.کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشــت و گفت : «حــاج آقــا ! یــه بـچه اس. مـی گه از اردبیــل کوبیـــده اومــده این جـا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گـن با عــز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خــوام باهاش حرف هم بزنم». رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست». لحظاتی پسرکی 12-13 ســاله از میان حلــقه محافظــان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییـس جمهــور رســـاند . صورت سـرخ و سرمـا زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دسـت چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: 

«ســلام بــابــا جــان! خوش آمدی»
پسر با صدایی که از بــغــض و هیجان می لرزید ،
به لهجه ی غلیظ آذری گفت:
« سلام آقا جــان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دســت گرفــت و گــفــت:

« ســلام پـــسرم! حالـــت چــطـــوره؟» پــسر به جـــای جــواب تــنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت: « اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را»

نـــاگــهـــان ریـــیس جمــهــور بــا زبــان آذری سـلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویــش مادری اش انــگار جان گرفــته بود ، با هیجان و به تـــرکی گـــــفـت:« آقاجان! من مرحمت هستم.

ازاردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.» آقای خامنه ای دست مرحمت را رهاکرد و دست رو ی شانه او گــذاشت و گفـــت:‌« افتخار دادی پسرم. صــفا آوردی . چرا این قدر زحــمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پــرســـیــد: « از چــای گــرمی؟» مرحــمــت انــگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای مدظله فرمودند:

« خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.» مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پســـرم. چه خواهشی؟» -آقا! خواهــــش می‌کنم به آقایان روحــــــــــانی و مداحان دســـــتور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۳/۳۱ - ۰۹:۰۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)