فراموش کردم
اعضای انجمن(227) عآشــــــــــــــقــــانـــــــــه ها مادر عآشــــــــــــــقــــانـــــــــه دوستت دارم * خیلی درد دارد * پاکی برف تو را بیاد من انداخت نمی بخشمت به خـــــــــاطـــــــــر . . . چه تکلیف سنگینی ست
جستجوی انجمن
مدیر انجمن: یاسرمحمدی
mohamadreza-4o2 (mohamadrezajfbf )    

وفای عشق

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۹/۱۶ ساعت 21:19 بازدید کل: 129 بازدید امروز: 129
 

پیرمردی صبح زود از خانه اش ... در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید . عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند .

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند . سپس به او گفتند : باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب ندیده .

پیرمرد غمگین شد گفت عجله دارد و نیاز به عکسبرداری نیست .

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند .

پیرمرد گفت : همسرم در خانه سالمندان است . هر روز صبح به آنجا می روم و صبحانه را بااومی خورم  . نمی خواهم دیر شود !

پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم .

پیرمردبااندوه گفت:خیلی متاسفم اوآلزایمردارد.چیزی رامتوجه نخواهد شد !حتی مرا هم نمی شناسد ! 

پرستار با حیرت گفت : وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟

پیرمرد با صدای گرفته به آرامی گفت :

                                                        اما من که می دانم او چه کسی است ...

                                                        

این مطلب توسط یاسرمحمدی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۳/۰۹/۱۶ - ۲۱:۲۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)