احترام پدر و پسر
پدر و پسری مهمان حضرت علی (ع) شدند. بعد از غذا خوردن، حضرت علی (ع) برای آنها آفتابه و لگن آورد و حوله آورد تا دست خود را بشویند. حضرت شخصا نزد پدر رفت و آب ریخت تا دستش را بشوید. او خجالت می کشید و عذر خواهی می کرد، ولی حضرت علی (ع) با اصرار دست او را شست؛ سپس آفتابه و لگن را به پسرش محمد حنیفه داد و فرمود: دست این پسر میهمان را بشوی. آنگاه فرمود: «اگر این پسر تنها بود. دستش را می شستم، اما خداوند اِبا دارد از اینکه پدر و پسری در یک مکان باشند و به طور مساوی احترام شوند.»
اسلام آوردن مردم یمن
پیامبر (ص) در سال دهم هجرت، «خالد بن ولید» را همراه جمعی برای دعوت مردم به سوی اسلام، به یمن فرستاد، خالد و همراهان مدت 6 ماه در یمن ماندند و مردم را به اسلام دعوت کردند. ولی حتی یک نفر، پاسخ مثبت نداد. این خبر به پیامبر (ص) رسید، آن حضرت ناراحت شد و حضرت علی (ع) را طلبید و به او فرمان داد (که به سوی یمن برود.) که خالد و همراهانش را به مدینه باز گرداند، و خود و همراهانش در یمن بمانند و مردم را به اسلام دعوت کند.
حضرت علی (ع) به سوی یمن روانه شد، (خالد و همراهانش را به مدینه باز گردانید) براء بن عازب می گوید: خبر ورود حضرت علی (ع) بعد از نماز صبح، برای مردم سخنرانی کرد و آنها را به اسلام دعوت نمود [آنان آن چنان مجذوب گفتار حضرت علی (ع) شدند که] در همان روز همه مردم قبیله «همدان» [بزرگترین قبیله یمن] مسلمان شدند. امیرالمومنان ماجرای مسلمان شدن آنها را در ضمن نامه ای به پیامبر (ص) خبر داد. پیامبر (ص) پس از خواندن آن نامه، بسیار خوشحال شد. سجده شکر به جا آورد، و بر قبیله همدان، سلام و درود فرستاد.
بعد از این قبیله، قبایل دیگری هم [از جمله خاندان مذحج و دودمان نخع] به اسلام گرویدند.
و این از افتخارات ممتاز زندگی حضرت علی (ع) است، که تمام مردم یمن با راهنمایی او مسلمان شدند.
ایثار
مردی به سوی رسول خدا (ص) آمد و اظهار گرسنگی کرد، آن حضرت به نزد زوجات طاهرات فرستاد که اگر در نزد شما طعامی یافت می شود، به این مرد بدهید، گفتند: غیر از آب چیزی در نزد ما نیست، حضرت فرمود: کیست که امشب این مرد را طعام بنماید، حضرت امیر (ع) گفت: یا رسول الله، من او را امشب میهمان می نمایم.
سپس امیرالمومنین (ع) به نزد حضرت فاطمه (س) آمد و فرمود: ای فاطمه در نزد شما طعامی هست که این مرد را اطعام بنماییم. عرض کرد یا اباالحسن: مختصری غذای فرزندان به جای می باشد، ولی میهمان را به فرزندانمان مقدم می داریم، امیرالمومنین (ع) فرمود: بچه ها را بخوابان و چراغ را خاموش کن، غذا را مقابل میهمان گذاشتند و در تاریکی دهان مبارک خود را حرکت می دادند چنان وانمود می نمودند که ما هم غذا می خوریم و چون میهمان از غذا خوردن فارغ گردید، چراغ را روشن کردند، دیدند کاسه از فضل خداوند متعال پر از طعام است، چون صبح شد، امیرالمومنین (ع) برای نماز به مسجد رفتند، رسول خدا (ص) بعد از ادای فریضه به امیرالمومنین (ع) نظری کرد و گریه شدید نمود، سپس فرمود یا ابوالحسن، دیشب خداوند متعال از عمل شما تعجب نمود و این آیه نازل شد:
و یُثِروُن عَلی اَنفُسهم وَ لَوکانَ بِهِم خَصاصَه
ایثار می کند و برادران دینی خود را به خود مقدم می دارند، اگر چه خودشان در سختی و مضیقه باشند.
برخورد با غلام
یک روز با قنبر برای خرید پیراهن به بازار آمدند و در مغازه ای ایستاده و فرمود دو پیراهن لازم دارم، آن مرد عرض کرد یا امیرالمومنین هر نوع پیراهن بخواهی من دارم، همین که علی (ع) فهمید این شخص او را می شناسد از او گذشت به لباس فروش دیگری رسید که پسر مغازه دار مشغول خرید و فروش بود. دو پیراهن یکی به سه درهم و دومی را به دو درهم خرید، به قنبر فرمود: لباس سه درهمی برای تو باشد. عرض کرد: مولای من این پیراهن برای شما سزاوارتر است زیرا به منبر تشریف می برید و مردم را موضوعه می کنید. فرمود: تو نیز جوانی و آراستگی سنین جوانی داری، از طرفی متن شرم دارم از پروردگارم که خود را بر تو برتری دهم. از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: از همان که می پوشید و می خورید به غلامان خود بدهید.
بهترین موظعه
روزی جابر بن عبدالله انصاری، صحابی معروف در حضور امام علی (ع) بود و آه عمیقی کشید. امام علی (ع) به او فرمود: گویی برای دنیا اینگونه نفس عمیق و آه طولانی کشیدی!
جابر عرض کرد: آری، به یاد روزگار و دنیا افتادم و از ته قلب آه کشیدم.
علی (ع) به او فرمود: ای جا بر، تمام لذت ها و عیشها و خوشی های دنیا در چند چیز است: خوردنیها، آشایدنیها، بوییدنیها، مرکب سواری، لباس و ...
لذیذترین خوردنی، عسل است و این عسل از آب دهان حشره به نام زنبور می آید.
گواراترین نوشدنیها آب است، و آب در همه جا به طور فراوان وجود دارد.
بهترین شنیدنیها «غنا و ترنم» (موسیقی شهوت انگیز) است و آن هم گناه می باشد.
بهترین بوییدنیها بوی مشک است، و آن خون خشک خرد شده از ناف یک حیوان وحشی به نام آهو تولید می شود.
بهترین مرکب سواری، اسب است، و آن هم کشنده است.
بهترین لباس از ابریشم است، و این ابریشم از کرمی به نام کرم ابریشم به دست می آید.
دنیایی که لذیذترین و عالی ترین متاعش این امور باشد، انسان خردمند برای آن آه و نفس عمیق نمی کشد. (فَما هذِهِ صَفَتُهُ لَم یَتِنِفَّس عَلَیهِ عاقِل.)
جابر می گوید: سوگند به خدا، بعد از این موظعه، دنیا در قلب من راه نیافت.
بیعت
بعد از قبول حکومت توسط امام (ع) برخی از صحابه ـ تعداد آنهــا حداکثر به 15 نفر نمی رسید ـ با حضرت علی (ع) بیعت نکردند ولی امام (ع) در مقابل آنها نرمش فراوان و برخورد فوق العاده منطقی از خود نشان دادند. سعد بن ابی وقاص با امام (ع) بیعت نکرد، وقتی امام (ع) کسی را برای بیعت دنبال او فرستاد، پاسخ داد من بیعت نمی کنم، اگر همه بیعت کردند و حتی یک نفر هم نمانده من هم بیعت خواهم کرد. همچنین امام (ع) شخصی را برای بیعت دنبال اسامه بن زید فرستاد، اسامه پاسخ داد من همراه تو هستم ولی نمی توانم با شمشیر همراه تو به جنگ بیایم، علی (ع) فرمود: من هیچکس را به بیعت کردن با خود مجبور نمی نمایم. وقتی عبدالله بن عمر برای بیعت نزد علی (ع) آوردند، به وی گفتند: بیعت کن، ولی او بیعت نکرد، امام (ع) فرمود: ضامنی بیاور که دست به خرابکاری و اغتشاش نخواهی زد، گفت ضامنی ندارم، مالک اشتر از علی (ع) اجازه خواست او را بکشد، ولی امام (ع) مانع شد، فرمود: او را رها کنید، من خود ضامن او هستم. امام (ع) بعدها به این نکته اشاره کرده، می فرماید:
کسی که از روی اطاعت با من بیعت کرد پذیرفتم و کسی که از بیعت با من امتناع ورزید او را وادار به بیعت نکرده و رهایش ساختم.
خرج کم، کمک زیاد
در جنگ جمل امیر مومنان (ع) سه برادر با ایمان به نامهای سبحان، زید و صعصعه را پرچمدار قسمتی از سپاه کرد. سبحان جنگید تا به شهادت رسید پرچم او را زیر برداشت. او نیز همچنان جنگید تا به شهادت رسید. سرانجام پرچم را صعصعه برداشت و تا پایان جنگ پرچمدار بود و به جنگ ادامه داد و به شهادت نرسید.
امیر مومنان علی (ع) وقتی به بالین زید بن صوحان آمد و او را شهید یافت. فرمود: «رَحِمَکَ اللهُ یا زَیدُ کُنتَ خَفیفَ الموعونَهِ عَظیمَ المَعُونَهِ» (ای زید خدایت رحمت کند! مخارج و تعلقات دنیوی تو و یاری و کمکت بسیار.)
به این ترتیب حضرت علی (ع) شخصی را ازمیان اوصاف فراوان او، با این صفت ستود که: «خرجش کم است و کمکش بسیار!».
جبرئیل
امیرامومنین (ع) در یک مجلس تا فرمود:
سَلُونی قَبلَ اَن تَفقِدُونی
یک نفر از وسط مجلس گفت: یا علی الان جبرئیل کجاست؟
ناگاه حضرت علی (ع) یک نظری به ملک و ملوک انداخت، فرمود: انت جبرئیل (خودت جبرئیل هستی) تا حضرت فرمود خودت جبرئیل هستی از وسط مجلس غایب گردید.
فرمود: نظر کردم از عرش تا فرش جمیع عوالم ملک و ملوکت را هر کس جای خودش بود مگر جبرئیل.
درخواست پول از بیت المال
یکی از دوستان و نزدیکان امیرالمومنین (ع) از وی پول خواست. امیرالمومنین (ع) فرمود: وقت تقسیم حقوق بشود، من سهم خودم را با تو قسمت می کنم.
عرض کرد: یا علی، پیشنهاد مرا قبول نکردی و مرا به صبر دعوت نمودی در حالی که شما خلیفه مسلمین هستی و اختیار بیت المال در دست شما است.
حضرت امیر (ع) فرمود: بیت المال، مال من نیست: بلکه مال مسلمین می باشد و من هم یکی از آنها هستم.
آن مرد قانع نشد و به این کلام اکتفا نکرد و به طرف معاویه حرکت کرد و وارد مجلس او گردید و با وی بیعت کرد و مال زیادی بدست آورد و نتیجه را به امیر المومنین (ع) نوشت: حضرت در جواب نامه او چنین مرقوم فرمودند: نوشته بودی اموال بسیاری بدست آورده ام و اظهار فرح و سرور نموده ای. بدان و آگاه باشد اموالی که به دست تو رسیده است؛ قبلا در دست کسی بوده است و بعد از تو، بدست کسی خواهد رسید (دیروز نزد دیگران بود و فردا هم به عده دیگری خواهد رسید) پس خوشحالی و شادی تو بیجا و بی مورد می باشد.
و هر چیزی که برای نفس خودت مهیا نموده ای خواهی دید، و جزای او را خواهی کشید. و علاوه بر این نفس خودت به محتاج ترین فرزندان خود فروخته ای.
و عمل تو از دو حال خارج نیست، با این اموال بعد از تو می ماند و اولاد تو در اطاعت از خدا صرف می کنند و آنها به سعادت می رسند و تو در جهنم و در شقاوت خود مانده ای، زیرا این اموال را از حرام جمع نموده ای و یا اینکه بعد از تو فرزندانت آن اموال را در راه معصیت صرف و خرج می نمایند در حالی تو از راه گناه جمع نموده ای و در راه گناه خرج شده است و تو اعانت بر گناه و معصیت نموده ای، از این دو حال هیچ کدام به منفعت تو تمام نخواهد شد، بلکه بر ضرر و بر بدبختی تو تمام می شود و این دو طایفه هیچ کدام اهمیت ندارند که نفس خود را در راه آنها به آتش بیاندازی و خودت را ببازی و انسان باید همیشه امیدوار به رحمت خدا باشد و وثوق به روزی خدا داشته باشد.
دفاع از مظلوم
عمار یاسر گفت: خدمت حضرت امیر (ع) بودم، نگاه صدای عظیمی که تمام مجامع کوفه را پر کرد به گوشم رسید، حضرت فرمود: عمار برو، ذوالفقارم را حاضر کن و نگذار این مرد به این زن ظلم کند، اگر ترک ظلم کرد هیچ والا ذوالفقار او را مانع می شود. عمار گفت: رفتم دیدم مردی مهار ناقه را گرفته و زنی می گوید: این ناقه از من است و مرد می گوید: از من است. به آن مرد گفتم: امیرالمومنین (ع) تو را نهی از ظلم به این زن فرمود، آن مرد خبیث گفت: علی مشغول کار خودش باشد و دستش را از خون مسلمین که در بصره به قتل رسانیده بشوید، می خواهد شتر مرا گرفته به این زن دروغگو بدهد، عمار گفت: برگشتم که خبر به مولایم امیرالمومنین (ع) بدهم دیدم حضرت بیرون شد و آثار غضب به صورت نازنینشان ظاهر است فرمود: وای بر تو این مرد شتر این زن را وابگذار، آن مرد گفت: شتر مال من است.
حضرت فرمود: ای ملعون دروغ می گویی، آن مرد گفت: چه کسی شهادت داده این ناقه مال این زن است؟
حضرت فرمود: شاهدی شهادت می دهد که احدی از اهل کوفه او را تکذیب نمی کند، آن مرد گفت: اگر چنین شاهدی شهادت بدهد، من شتر را به این زن تسلیم می کنم، حضرت فرمود: این شتر خودت شهادت بده که مال کیستی؟ آن حیوان به لسان فصیح گفت: سلام بر تو امیرالمومنین، من مدت نوزده سال است دکه مال این زن هستم. حضرت به آن زن فرمود:
شترت را بگیر و برو، سپس حضرت ذوالفقار را برداشت و آن مرد را به دو قسمت کرد.
طلبکار و بدهکار
بی علاقگی امام (ع) به دنیا تا آن حد بود که اگر از کسی طلبکــار می داشت و بدهکار می بود، فرقی نمی کرد.
عبدالله بن زبیر روزی به امام (ع) گفت: در حساب پدرم دیده ام که هشتاد هزار درهم از پدر شما (ابوطالب) طلبکار است. امام (ع) فرمود: «اِنَّ اباک صادق؛ پدرت راستگو بود.» هشتاد هزار درهم به او داد، پس از آن، عبدالله گفت: من اشتباه کرده ام، پدر من به پدر شما بدهکار بودم. حضرت فرمود: «والدک فی حلَّ و الّذی قبضتَه منَی هو لک؛ من ذمه پدرت را بری کردم، و این مبلغ هم که گرفتی از آن خودت باشد.»