داستان حيرت انگيز برصيصاي عابد:
راهب بني اسرائيل در اثر عبادات طولاني به نقلي مستجاب الدعوه بود اما شيطان سالها در پي فريب او بود، روزي ختر پادشاه كه به بیماری سل مبتلا شده بود را به نزد وي ميآورند تا او را شفا دهد از برصيصا ميخواهند زن را نزد خود نگاه دارد، ابتدا امتناع میكند ولي با اصرار برادران آن زن، ميپذيرد تا نزد او بماند.
شيطان راهب را وسوسه کرده و جمال زن را در نظرش زيبا جلوه ميدهد و به وسیله ی جریان باد جامه از تن زن بر می دارد و برصيصا پس از وسوسه های شیطان و دیدن بدن برهنه زن تصمیم به کار ناشایستی می کند به امید اینکه بعدا توبه خواهد کردو سپس به او تجاوز ميكند، امادر میان زنا زن به هوش می آید بارديگر شيطان به او القا ميكند براي فرار از رسوايي، زن را بكشد واو را مدفون سازد، راهب در پي آن خيانت، چنين جنايتي هم مرتكب ميشود.
وقتی برادران آمدند و سراغ خواهر را گرفتند برصیصا در جواب گفت من او را دعا کردم و بعد از جایش برخاست و رفت.برادران به دنبال خواهر رفتند.در همان حال شیطان به شکل یک کشاورز درآمد و جلوی برادران ظاهر شد.3برادر گفتند آیا دختری را ندیده ای که از اینجا بگذرد؟
کشاورز گفت همان دختر پادشاه که برای شفایش به این جا آوردند؟برادران خوشحال شدند و گفتند بله خودش است!کشاورز(شیطان)گفت وای برما که شفای خود را از چه کسی می خواهیم و سپس ادامه داد و تمام ماجرا را از دید یک کشاورز بازگو کرد
برصيصا را به دار ميكشند در بالاي چوبۀ دار شيطان بار ديگر دست به گمراهي او ميزند و از نقش اصلي خود در رقم خوردن اين سرنوشت خبر ميدهد و از او ميخواهد اگر در برابرش سجده كند، او را رهايي بخشد، گويند راهبدر همان حال با اشاره بر او سجدهميكند و كافر ميشود شيطاننيز از وي بيزاري جسته و او را رها ميكند و برصيصاي راهب در حالت كفر از دنيا ميرود.
نام برصيصا در كنار نام ابليس و بلعم باعورا ياد ميشود كه هر سه به رغم پيشينۀ درخشان در عبادت و بندگي، سرانجامشان تباه ميشود.