فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3391


درباره من
زندگی...انتظارو هوس و دیدن و نادیدن نیست

زندگی چون گل سرخی ست...پرازخاروپرازبرگ وپرازعطرلطیف
یادمان باشد اگر گل چیدیم...

عطروبرگ و گل وخار هرسه همسایه دیواربه دیوار همند.
.گرفتی مطلب و دیگه!!؟!!
محمدرضاموسوی.اصفهانی (mohammadreza18 )    

پیک نیک لاک پشتی!داستان باحال

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۱۶ ساعت 14:03 بازدید کل: 271 بازدید امروز: 102
 

یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک
پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا
برای سفرشون آماده بشن !
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند .
در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز
کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که
نمک نیاوردند !
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد
از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد .
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او
سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود !
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تاوقتی اون برنگشته چیزی نخوره .
خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد .
سه سال گذشت… و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنجسال … شش سال … سپس در سال
هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام
کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد .
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید، »
دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم »!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۱۶ - ۱۴:۰۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)