آنگاه که دل تنها شد دستها این چنین نوشت :
دلنوشته بسیار زیبای هانیه دختری ازدیار اصفهان به ابدی ترین عشقش پیمان
تو درمركزيت دايره عمرمي وهرچه ميگردم در مدارت نميبيني چرا؟
ظرفيت مهربانيت تا بينهايت هم موازنه نميشود. رنگ از رخ مجازي آسمان پريد نگاهش نكن صدايت در
خلاء هم به من ميرسد واز گرماي وجودت در صفر كلوين هم گل ميرويد.كسر تبديل توست كه مرابه
مجنون تبديل كرد .
در لانه قلبم هيچ كبوتري جز تو جاي نميگيرد،هيچ خاصيت تعدي نميتواند ادعا كند كه كسي هست بهتر
از تو.هيچ جبري احتمال بودنت را نميتواند انكار كند.نوك پرگار نگاهت مركز جهان من است و من با ديدنت
360 درجه عوض ميشوم.قدر مطلقمن بي دستانت منفي است و جذر وجودم صفر.معادله چشمانت
جواب تمام نامعادلات من است .
تنها دلخوشي ام در نبودت اين است كه من و تو هريك،يك نقطه ايم و دو نقطه هميشه در يك خط به هم
ميرسند پس من و تو هميشه دريك خط قرار داريم.هر كجا كه باشي باهر كه باشي به اندازه اي كه
نميدانم ولي ميدانم كم نميشود دوستت دارم .
الكترون وجودم به گردش در اطراف پروتون وجودت بسته.هندسه ي قلبم بي شكل و تمام وجودم قلب.نوار
قلبم با ديدنت سينوس شده و گاه در نبودت مانند معادله درجه يك،خطي صاف .
قلبم تشكيل شده از بي نهايت نقطه ي محبتت .
هيچ خاصيت بازگشتي نميتواند مرا به همان روز قبل ديدنت برگرداند و از وقتي ديدمت بازگشتي در كار
نيست.هيچ كوره آفتابي گرماي هرم نفست را ندارد و عنصري تازه در جدول مندليف قلبم كشف شده
بانام تو .* . .