فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3990


درباره من
محسن لطفی 13سالمه از ترک.شعرو دوس دارم
محسن لطفی (mohsen1381 )    

حکایت مرد اسیر و شاه

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۳/۰۱ ساعت 12:50 بازدید کل: 141 بازدید امروز: 139
 

 

حکایت گلستان سعدی,داستان و حکایت

حکایت از گلستان سعدی

 

در یکی از جنگ‌ها، عده‌ای را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکی از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگی ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.


وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز

 
ملک پرسید: این اسیر چه می‌گوید؟
یکی از وزیران نیک محضر گفت: ای خداوند همی‌گوید:


والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس

ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.

 

وزیر دیگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی ازین سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ پسندیده‌تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی.  چنان‌که خردمندان گفته‌اند:

دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز


هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید


 منبع: گلستان سعدی

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۳/۰۱ - ۱۲:۵۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)