فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 11560


درباره من
مجتبی بینوا (mojtaba68 )    

اگه هیچکس نیست خدا که هست . . .

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۱/۲۷ ساعت 12:42 بازدید کل: 256 بازدید امروز: 140
 

دلم عجیب گرفته…
دل‌گیرم از آدمک‌هایی
که تنها سایه‌ای هستند
از تمام آنی که می‌نمایند
دل‌گیرم از نقاب‌هایی که بر چهره می‌کشند
دل‌گیر از صورتک‌ها…

من نمی‌فهمم…
به خدا که من نمی‌فهمم…
نمی‌دانم چرا آدم‌ها تنها برایِ یک تجربه،
یک تصور، یک خیال،
یک عطش برای سر دادنِ ترانه‌ی تشنگی،
وخیالِ خامِ آنچه هیچ‌گاه نیستند،
زندگی آدم دیگری را به بازی می‌گیرند؟!
به خدا من نمی‌فهمم…
نمی‌فهمم چگونه شد که در این عصر آهن و اصطکاک
این‌چنین تصوارت آهنین و قلب‌های سخت و ذهن‌های جامدی شکل گرفت…
این همه آهن، این همه سختی، این همه جهل،
این همه صورتک…
و این همه من، تنها، خسته، رویارو

آی آدم‌ها! آدم‌ها، آدم‌ها، آدمک‌ها…
آی آدم‌هایی که بی‌چراغ دوست می‌دارید
آدم‌هایی که به هوسِ سرک کشیدن به یک دیوارِ کوتاه
بی‌نیاز از چهارپایه و نردبان
سر خم می‌کنید و
آرامشِ آن‌سویِ دیوار را می‌ستانید :
به خدا
آن آدمِ ساده که دیوارِ دلش کوتاه است،
وسیله‌ی برای ابراز و ارضای عقده‌ها و آرزوهایِ تو نیست!
تو را به خدا، اینقدر سرک نکشید
در این عصرِ صورتک‌های دروغین
دنیا بیش از همیشه به سادگیِ ساده‌ها محتاج است
تو را به خدا اینقدر آزارشان ندهید
بگذارید سادگیِ دوست‌داشتن‌های بی دلیل
افسانه‌ای در قصه‌های کودکی‌مان نباشد
بگذارید که سال‌ها بعد
سادگانِ دل‌داده
پاکیِ دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل
و عشق‌های جاودانه را
تنها در انیمیشنِ سیندرلا جستجو نکنند!

من هنوز، اینجا برای تو
از پشت این دیوار سخن می‌گویم
از پشتِ دیوارِ خودخواهی و جهل
از این ورِ پرچینِ کوتاهِ دلم
از سرزمینِ دوست داشتن‌های بی دلیل
و از قلب همان مهدی
که هنوز چشم‌هایش خیس می‌شود
در سوگِ زخم روییده بر آرنجِ یک کودک، بر بالِ کبوتر
پسری که هنوز یادش هست
شوقِ آن دو چشمِ خیس که با آن می‌نگریست
دخترک مهدکودک را
پسری، که رازِ بی چتر در باران راه رفتن می‌داند
و بویِ نیلوفر را از هفت فرسخی، در دلِ مرداب باز می‌شناسد
من هنوز از پشت دیوار آدمک‌ها سخن می‌گویم
از سایه روشن خاطراتِ شیرینِ کودکی‌هایمان



خدای عاشقانِ خسته، دل شکسته!
تو می‌دانی
چقدر سخت است ساده بودن
و ساده ماندن
در دنیای آدمک‌ها، نقش‌ها، نقاب‌ها، ادعاها
و چه جرم بزرگیست سادگی‌!
که اینگونه تنِ نحیفِ عشق به درد می‌آید…
تو را قسم به اشک‌های لرزانِ آن دلِ ساده
که ساده شکست
تو را قسم به نگاهِ نگرانِ چشم‌های منتظر به راه
تو را قسم به سادگیِ آن “اسمِ سه حرفی”
تو را به “عشق”، به “اشک”، تو را به “خدا” قسم
هوایِ سادگانِ عاشق‌ات را داشته باش…

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۱/۲۷ - ۱۲:۴۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)