مردونگی
یه روزی پسری با خونوادش دعواش شد و از خونه بیرون زد
و رفت خونه یکی از دوستاش و یک ماه اونجا موند
بعد از یک ماه دختری را سر کوچه میبینه و بهش تیکه میندازه
یکی از دوستاش میگه میدونی این کی بود ؟
میگه نه !
میگه این خواهر همون رفیقت بود که تو یه ماه خونشون بودی
پسره عذاب وجدان میگیره میره خونه ی رفیقش
رفیقش داشت مشروب میخورد
به رفیقش میگه
من سر کوچه به دختری تیکه انداختم ولی نمیدونستم خواهر تو بود
دوستش پیکشو می بره بالا
به سلامتی رفیقی که
یه ماه خونمون خورد و خوابید ولی خواهرم رو نشناخت