بی وفا دور شو از من دل من جای تو نیست
یک سر سوزن از این سوخته ماوای تو نیست
روزگاری دل من صحنه ی جولان تو بود
اندر این خون شده دیریست تمنای تو نیست
چشم هایم که نشد سیر زدیدار رخت
دیرگاهیست که مشتاق تماشای تو نیست
این سرم را مبر از راه به افسونکاری
که در این گوشه ی سودا زده سودا ی تو نیست
نه مرا وعده ی فردا مده ای سستنهاد
که دیگر امید ی به امروزو به فردا ی تو نیست
تو مپندار مرا عاشق خود ساخته ای
در همه ی دفتر شعرم خطی از انشای تو نیست