فراموش کردم
رتبه کلی: 1762


درباره من
رضا هستم 22 ساله اهل مشهد
غلامی رضا (mreza )    

شعر دختر و بهار (فروغ فرحزاد)

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۵/۲۵ ساعت 20:45 بازدید کل: 775 بازدید امروز: 178
 

دختر و بهار


 

دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت

اي دختر بهار حسد مي برم به تو

عطر و گل و ترانه و سر مستي ترا

با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو

بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي

با ناز ميگشود دو چشمان بسته را

ميشست كاكلي به لب آب تقره فام

آن بالهاي نازك زيباي خسته را

خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش

بر چهر روز روشني دلكشي دويد

موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او

رازي سرود و موج بنرمي از او رميد

خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار

ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم

دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار

اي بس بهارها كه بهاري نداشتم

خورشيد تشنه كام در آن سوي آسمان

گويي ميان مجمري از خون نشسته بود

مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب

دختر كنار پنجره محزون نشسته بود 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۵/۲۵ - ۲۰:۴۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)