قلبم

اومد وگفت : ناراحتی؟

گفتم : بودم ولی حالا دیگه نه فقط..

  : فقط چی؟

: فقط یکم قلبم درد داره بیقراره 

دادم دستش گفتم: مواظبش باش 

اروم و با لبخند دستشو آورد جلو گفت: خیالت راحت باشه.

رفتم استراحت کنم چون دیگه خیالم راحت بود بدون تپش تند ونامنظم قلبم میخوابیدم 

از خواب که بیدار شدم دیدم رفته

قلبمو گذاشته بود لب طاقچه

قلبمو فراموش کرده بود...