فراموش کردم
رتبه کلی: 2315


درباره من
معصومه رجبی (msr7429 )    

پنیر سفت

درج شده در تاریخ ۹۳/۱۲/۱۴ ساعت 13:33 بازدید کل: 150 بازدید امروز: 150
 

بچه که بودم گاهی وقتها شب خونه مادربزرگم میموندم

واسه اینکه مادر بزرگم تنها نمونه چقدر بیچاره خوشحال می شد

صبح که میخواستم برم مدرسه زورکی یه نون پنیر دستم میداد با خودم ببرم

اونم از اون پنیر سفت ها که اصلا دوست نداشتم

منم واسه اینکه دلش نشکنه با خودم می بردمش

ولی تو حیاط لای برفها یواشکی مینداختمش دورو فقط نون خالی رو باخودم می بردم

پیش خودم هم فکر میکردم متوجه نمیشه

حالا هم همین کارو میکنم

هر چی تو دلمه لای برف ها قایم میکنم

خود خالیمو برمیدارم ومیرم...

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۱۲/۱۴ - ۱۳:۳۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)