

قسم
به عشق هردومون قسم
خیلی برات دلواپسم
همش دارم حس می کنم
به دست تو عروسکم
حرفای تو پوشالیه
وصال تو خیالیه
بغضم داره می ترکه
وای که دلم چه حالیه
فاصله های بین ما
خیلی زیادن واسه من
این که می گی دوسم داری
فقط خیاله واسه من
دلم رو صادق می کنم
عشقم رو ثابت می کنم
دلم رو قربون تو با
دلیل و منطق می کنم
اگه بگی دوسم داری
دنیا رو مجنون می کنم
حتی اگه دلت بخواد
پر از شقایق می کنم
تنها دلیل این دلم
برای زنده بودنم
اگه تو از پیشم بری
می رسه مرگ این تنم

دیدنت در خواب نیز برایم شیرین است
دیدنت در رویاها برایم دلنشین است.
تو در رویاهای منی
تو شبها در آسمان تاریک دلم ، ماه منی
دیدنت در خواب آغاز یک روز زیباست
به عشقت میگذارنم روزها و شبها را
تا بیاید لحظه ای که شب و روز در کنارت باشم
تو خوابی و من در آغوشت باشم

تو از خواب بیدار میشوی و من نظاره گر آن روی ماهت باشم
تمام رویاها و تمام لحظه های زندگی ام پر شده از رازهای شیرین عشق تو
این راز آغازیست برای دلتنگی ات ، آوازیست برای تو را خواندن ، پروازیست برای به سوی تو آمدن
تا بیاید لحظه ای که تو را از دور دستها ببینم و از شوق در آغوش کشیدنت بالهایم را با عشق به پرواز درآورم
آنقدر بال بزنم تا لحظه ها را از دست ندهم
تو بر روی ابرها نشسته ای و من در لا به لای ابرها چهره درخشانت را میبینم
ابرها را کنار میزنم و به سوی تو می آیم
این لحظه چقدر زیباست!
دیدنت در خواب نیز برایم شیرین است
دیدنت در رویاها برایم دلنشین است
عشق من به تو یک عشق آتشین است
میسوزم در آتش
عشقت و خاکستر میشوم تا باور کنی چقدر دوستت دارم.

آن دم که باران می بارید و قطره های آن بر روی گونه ام مینشست تو را یافتم.
تو همان قطره بارانی بودی که بر روی چشمانم نشستی ، قطره ای پر از محبت و عشق.
آن لحظه احساس کردم آن قطره ، قطره اشکم است که از چشمانم سرازیر شده .
اما آن یک قطره باران بود ، قطره بارانی که مرا عاشق کرد.
از آن لحظه هر زمان باران می بارید به زیر باران میرفتم بدون هیچ چتر و سرپناهی.
باران می بارید و من خیس خیس در زیر قطره هایش می نشستم تا دوباره تو را احساس کنم.
یک لحظه بغض گلویم را گرفت و قطره های اشک از چشمان سرازیر شد.
قطره های اشکی که بوی باران میداد .
گویا یکی از آن قطره های اشک ، همان قطره باران بود که در چشمانم نشسته بود.
احساس کردم چشمانم عاشق شده اند ، عاشق باران و لحظه های بارانی.
حس غریبی بود .
حسی که میگفت این قطره های اشک فرشته ایست که از آسمان بر گونه های من میریزد.
یک لحظه چشمانم را به آسمان دوختم ، در میان شاخه های درختی که در زیر آن ایستاده بودم تو نشسته بودی و چشمان خیست را به من دوخته بودی.
تو بودی که اشک میریختی و قطره های اشکت همراه با باران بر گونه های من میریخت.
آری آن قطره از اشکهای تو بود نه از قطره های باران.
آن زمان بود که عاشق باران شدم ، عاشق تو و لحظه های بارانی .

در راه زندگی ، حالا که عاشقم، تنهای تنها مانده ام برای تو.
می مانم با تو ، تا بگویم بی تو نمیتوانم بمانم با زندگی .
زندگی فدای تو ، بی تو نمی مانم بدون تو .
می مانم برای عشق ، برای عشقی که سرچشمه آن تنها تویی عزیزم .
در راه عاشقی ، تنهای تنها ، مانده ام با غمها .
غم دور از تو بودن ، غم دلتنگی ات و غم فرداهای بی تو بودن .
مانده ام برای تو ، برای تو که برایم عزیزی ، برای تو که یک دنیا دوستت دارم و بدون تو محال است بسازم با تنهایی .
این قلبم ، و این هم احساسات من ، حالا تو هستی و یک عاشق همیشگی .
مانده ام در این لحظه ها تنها برای تو ، تو اولین و آخرین امیدم در زندگی هستی ، پس به امید تو ، آخرین نفسهایم را نیز میکشم .
ای زمین تو برای خود بچرخ ، ای خورشید تو برای خودت بتاب ، ای عشق تو برای خودت بسوز ، راه من جداست از این دنیا ، من مانده ام برای یک قلب تنها .
قلبی که با وجود قلب تنهایم دیگر تنها نیست ، عشق را باور کرده ام ، دیگر اختیارم دست خودم نیست.
مانده ام برای تو ، برای تو که برایم بهترینی ، و جز تو دیگر هیچ چیز برایم باارزش نیست.
با ارزش تر از تو وجود پر مهرت است ، با ارزش تر از وجودت قلب مهربانت است .
مانده ام برای قلبت ، تا ابد و برای همیشه ، تا آن لحظه که دیگر هیچکس جز تو را نمیشناسم ، نمیبینم و باور ندارم که روزی تنها بوده ام .
مانده ام برای تو ، برای تو که برایم معنای واقعی عشقی عزیزم .



دلتنگی های من
بی قراری های دل من
تویی تمام هستی من
بسته است وجودت به زندگی من
حال و هوای عجیب من ، من یک عاشقم ، این است جرم سنگین من.
قصه ی زندگی ام ، گذشته های پر از غمم ، بی خیال آنها ، از امروز است ، روز نفس کشیدنم.
نفس کشیدنم با تو ، همیشه گفته ام که وجودم برای تو
لبخند روی لبانم به شرط بودن تو ،دیوانه میکند مرا آن چشمهای زیبای تو…
اشکهای من ، تو دور از منی و من در بستر غم
حرفی بزن به من ، اسم مرا صدا کن عشق من
صدا کن اسمم را ، که این رازیست برای آرامش دل من
میترسم از فردایی که نیستی در کنار من
دست خودم نیست ، این کاووسی است که می آید به خواب هر شب من
بگذریم ، میرویم به سراغ درد دلهای هم
گفته بودی که مرا دوست داری عزیز من
گفته بودی که تنها مرا میخواهی عشق من
گفته بودم تو باش تا من نیز بمانم ،
نمیخواهم همچنان از غصه گذشته ی تلخم بنالم
نمیخواهم از ترس عاشق شدن تنها بمانم،
یا اینکه هنوز به انتظار به حقیقت پیوستن قصه عشق بمانم
من که چشمهایم را بسته ام ، تنها تو را میبینم
اینبار هم حرف دلم را گوش میکنم و
عاشقانه با تو در کنار ساحل عشق مینشینم!
دلتنگی های من ، بی قراری های دل من ،
تویی تمام وجود من ، خودت را رها کن در آغوش من…



همدم من در این طوفان دریایی
عشق من در اوج سفیدی ابرهایی
همسفر من در میان جاده و صحرایی
همزبان من در تاریکی شبهایی
زیباترین نام در میان همه اسمهایی
قشنگترین چهره در میان همه چهر ه هایی
همزبان این دل تنهایی
زیباترین ستاره در آسمان شبهایی
خورشید در خشان من در روزهایی
تکه کلام همه در این روزها بر روی لبهایی
زیباترین شعر در میان تمام شعرهایی
خوشبوترین گل در میان گلهایی
پاکترین عشق در میان همه عشق هایی
عزیز دل من در میان این همه دلهایی
قله خوشبختی در میان کوه هایی
زندگی ام، عشقم، نفسم تویی

تو آنقدر مهربانی که مهربانتر از تو ندیده ام
طعم شیرین عشق را تنها با تو چشیده ام
از آن لحظه که تو آمدی تنها این را از قلبم شنیده ام
دوستت دارم
نقاشی خودم را در کنار تو بر روی دیوار اتاقم کشیده ام
همه می گویند تو دیوانه ای ، نمیدانند برای داشتن تو چه سختی ها کشیده ام
تو باور کن که من برای داشتن عشق پاکی مثل تو لحظه ها را با خدای خویش بوده ام ، تا تو را به من بدهد که اینگونه عاشقت شوم ، اینگونه اسیر آن دل مهربانت شوم
تو آنقدر خوبی ، که بهتر از تو ندیده ام ، ای باوفا ، وفادارتر از تو ندیده ام
ای سرچشمه ی روشنی ها ، دستم را بگیر تا حس کنم که تو را دارم
تا باور کنم که عشقی ماندگار مثل تو را دارم
که من که جز تو کسی را ندارم ، قلبم ، احساسم ، وجودم مال تو است ، این حرف آخر من است ، همیشه با تو بودن را میخواهم .
نه! یک لحظه نیز فکر نمیکنم که تو نیستی ، من تنها هستم و تو در کنارم نیستی ، نه ! نمیخواهم حتی یک لحظه نیز ، به آن لحظه ی تلخ بیاندیشم.
ببین که قلبم از آن روز که تو آمدی ، چه حالی دارد ، تو که در قلب منی ببین چه هوایی دارد ، به چشمانم نگاه کن و ببین چه دنیایی دارد ، بیا در آغوشم و حس کن که وجودم چه التهابی دارد
قلبم چه تپشی دارد ، وای که خودم نیز نمیدانم چه حالی دارم
میدانم تو نیز حال مرا داری ، اما هنوز هم باور نداری که چه جایگاهی در قلبم داری
تو که در قلب منی ، میفهمی که چرا اینگونه قلبم میتپد
چون بدجور عاشقتم…

