نسل آغوش من بی تو منقرض شد.
خوب میدانم که یک روز
یکی از همان روزهایی که خیلی هم دور است
مجبورم ببوسم و بگذارم کنار
تمام چیزهایی را که نداشتیم
دستهایت را
،
عاشقی ات را
همه را
زندگی به من آموخت عادت احمقانه ایست
چسبیدن به چیزهایی که مال تو نیستند
هیچ ماشینی به مقصدِ تو نمی رساندَم
مسافرکِش ها هم فهمیده اند
خیالی بیش نبوده ای
حافظـا می دانـم که هـزار نـفـر را پیچـانـده ای
اما این بار حـواست باشـد نیـت مـی کنـم به نــام او
به نام فرامــوش کردنـش
"یوسـف گـم گـشتـه باز آیـد به کنـعـان "
همیـن تو مـرا سر کارنگذاشته بـودی کـه گذاشتی
عزیزم
این روزها انگار
فال ِ حافظ هم درست کار نمی کند
بیا یک شب جاهایمان را عوضــــ کنیــم
مـن معشوقــه مـی شومــــ
و تو عاشــــق باشــــ
مـن خیانــت مـی کنــم و تــو فراموش کـن
سـختــــه نــه؟
دوستش دارم ولی او دیگران را دوست دارد
هرکجا پامیگذارم در گذر گاه نگاهش
من زمینش میشوم او آسمان را دوست دارد
ساده ام عادت ندارم عشق را بازی بگیرم
او ولی در عاشقی بازیگران را دوست دارد
وقتی که "من" را دور می زنی
یادت باشد
عشق را در "میدانِ" من آموختی
...دوباره به من خواهی رسید
هیــس !
کــــمی آرامــــتـــر تنـــــها شــــو
بی صـــــدا تــــر بـــشــــکــــن
آهــــســــتــــه تـــر سراغـــــش را بگـــــیـــــر
مـــمــــکــن است بــــیـــدار شــــود
وجــــــــدان نــــــداشتــــــه اش
اسم هر دویمان را در گینس ثبت میکنند !
تو در دروغ گفتن رکورد زدی ...
من در باور کردن … !!!
آب پــاکــی کـــه مـــی گــفــتـنـد ،
هـــمــین اســـت ،
بــی هـــوا کـــه بــریــزنــد ،
روی دســـتت
دلـــت ، یـــخ مــی کــنــد
خـستــه ام از ایـن مـواظــب خـودت باش ها
تـو اگـر نگـران مــن بــودی
،
نمیــرفـتی
،
اگر مـیمـوندی ،با یـک نـگاه ، با یـک نفــس
مــواظـبـم بـودی
پـس نـگران مـن نــباش بــــــرو