فدریکو گارسیا لورکا مشهورترین شاعرِ اسپانیاست، و این شهرت فراهمآمدهی نه تنها شعر، که زندگی او نیز هست که خود پرشورترین شعرها بود. کوتاه و سرشار.
برادرش نوشته است « فدریکو در زندگی و در نوشتههایش تنها آنگاه بهراستی زنده بود که میخندید یا میگریست. او در لحظههای بسیار خوش یا ناخوش، زندگی راستینش را نشان میداد. » در
سال 1899 در « فونتهوا کروس »، غرناطه، به دنیا آمد. نخستین کتاب شعرش دفتر شعرها در سال 1921 منتشر شد اما کتاب بعدیاش سرودها ( 1927 ) حتا پیش از انتشار تأثیر خود را در شعر شاعران عرفان آشکار کرده بود. در 1929 به نیویورک آمد اما یک سال بعد به اسپانیا باز گشت و رو به تئاتر آورد. عروسی خون، یرما خانهی برنارد آلبا حاصل این ایام از زندگی اوست.
لورکا در این سالها کمتر شعر می سرود. مهمترین شعر پیش از مرگ او « مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس » دوست گاوبازش، نام دارد که زیباترین شعر معاصر اسپانیاست. شعری است در چهار بخش و با چهار وزن و سرانجام اعلام پیروزی مرگ...
این شعر را که در رثاء دوستاش ساخته است بهراستی نمایشگر و شایستهی زندگی خود اوست. در ژوئیهی 19369 در نخستین روزهای جنگ داخلی اسپانیا، فاشیستهای اسپانیا او را تیرباران کرده و آن گاه در خندقی ناشناس به خاک سپردند. لورکا سالها پیش در خطابه یی گفته بود: « اسپانیا سرزمین مرگ بوده است. ملت من پیوسته آماجگاه مرگ است. در اینجا هرآنکس که میمیرد، زندهتر از هنگامهییست که روزگار میگذراند.
دیدهام که مرا کشتهاند،
کافهها را، کلیساها را، گورستانها را کاویدهاند،
گنجهها، قفسهها را گشودند،
به اسکلتها دستبرد زدند و دندانهای طلا را ربودند
با این همه مرا نیافتند،
بر من دست یافتند؟
نه، هرگز.
مرثیه در مرگ ایگناسیو سانچز مخیاس
Ignacio Sanchez Mejias
زخم و مرگ
در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسری پارچهی سفید را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدی آهک، از پیش آماده
در ساعت پنج عصر
باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر
باد با خود برد تکههای پنبه را هر سوی
در ساعت پنج عصر
و زنگار، بذرِ نیکل و بذرِ بلور افشاند
در ساعت پنج عصر .
اینک ستیزِ یوز و کبوتر
در ساعت پنج عصر .
رانی با شاخی مصیبتبار
در ساعت پنج عصر .
ناقوسهای دود و زرنیخ
در ساعت پنج عصر .
کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
در ساعت پنج عصر
در هر کنار کوچه، دستههای خاموشی
در ساعت پنج عصر .
و گاو نر، تنها دلِ برپای مانده
در ساعت پنج عصر .
چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستن
در ساعت پنج عصر .
چون یُد فروپوشید یکسر سطح میدان را
در ساعت پنج عصر .
مرگ در زخمهای گرم بیضه کرد
در ساعت پنج عصر .
بیهیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر.
تابوت چرخداری در حُکمِ بسترش
در ساعت پنج عصر .
نِیها و استخوانها در گوشش مینوازند
در ساعت پنج عصر .
تازه گاوِ نر به سویش نعره برمیداشت
در ساعت پنج عصر .
که اتاق از احتضار مرگ چون رنگینکمانی بود
در ساعت پنج عصر .
قانقارایا میرسید از دور
در ساعت پنج عصر .
بوقِ زنبق در کشالهی سبزِ ران
در ساعت پنج عصر .
زخمها میسوخت چون خورشید
در ساعت پنج عصر .
و در هم خُرد کرد انبوهیِ مردم دریچهها و درها را
در ساعت پنج عصر .
در ساعت پنج عصر .
آی، چه موحش پنج عصری بود !
ساعت پنج بود بر تمامی ساعتها !
ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه !
گوینده : احمد شاملو
کلیپ تصویری و زیبای این شعر در فرمتflv ازآدرس زیر قابل دانلود است :
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.