1392/8/12
امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 13
آواز در مرداب
لرزه می افکند
صدای شعرِ من
بر هرتارِ صوتیِ صد نای خشک
در شبِ مرداب
شب
بی نوازشِ هر باد ...
با هزار قورباغه ی کز کرده اش !
هزار گونه میخوانم
و می سنجند آوای من در نگاهِ خود
کلاغ وار
قار و قار ..
براین مردابِ بی عبور ...
پر از قور قور !
کرم وار می خزم ...
درونِ حنجره ی نیزار
تا بخواند هر نی از نای من
ترانه ای بر پیشوازِ رویشِ بامداد !
ولی سکوت
سکوت
و تنها ... سکوت
گل داده بر نتهای آویخته ی نیزار ...
و خاموشی ...
که چتر گسترده
برگوشهای زنبقِ لالِ شناور به سطحِ مرداب
که نگاهش هنوز ...
بر لبِ شاعر
آغوش می گشود .
لبی در آغوشِ لبهای یار !
بی هر ترنمِ شعری
برای توتکِ مانده در دستانِ کرختِ کودکی
که بر آینده می گرید !