ایکاروس عاشق خورشید شد، و بسوی او پر کشید و در خورشید بال سوزاند، ایکاروس خود را فدای عشق و ماهیت هر دوشان کرد.
سرگذشت ایکاروس
ایکاروس، قهرمان تراژیک اسطورهای یونان ، پسر دایدالوس (ددالوس) ،
دل باخته ی خورشید میشود. او چنان شیفته ی خورشید شد که هر طلوع با اولین اشعه ی تابان، نظاره گرتولد عشق خود می شد، و در هر غروب به عشق طلوعی نو ، به انتظارمی نشست.
ایکاروس که به همراه پدر در زندان مینیوس ، به سر میبرد بالهایی از جنس موم و پر ساخت و به کمک همان بالها ، از زندان مینیوس گریخت. دایدالوس به پسرش میگوید: نه خیلی اوج بگیر و نه درسطح پایین پرواز کن. ولی ایکاروس عاشق خورشید بود ، او ماهیت خویش را می جست و برای پیوستن به او ، به دل خورشید زد.
با وجود توصیهٔ پدر، ایکاروس هر لحظه به خورشید نزدیک تر شد، بالهای مومی او تاب مقاومت در برابر نور حرارت خیز خورشید را نداشتند ، ولی او همچنان بال کشید و پیش می رفت. اما آهسته آهسته بالهای اوذوب می شد.
دریا دهان ِ گسترده و کف آلودش را برای ربودن ایکاروس باز کرده است. ایکاروس تنها به اندازه ی دراز کردن یک دست با خورشید فاصله داشت.... ولی دست خورشید نتوانست بالهای موم و پر او را لمس کند.....
سقوط آغاز شده بود.... دریا او را از آسمان ربود و بلعید و بعد پیکر بی جانش را در تلاطم امواج به رقص خورشید در آورد ، تا سرانجام....
صخره ای پناهش داد و صخره حرمت یافت از حضور عاشق ، و از آن پس این دریا به نام او« ایکاریا » نامیده شد.
اما بازهم .... جانی دوباره ، از دم خورشید..... و آغازی دوباره برای بال کشیدن به سویش.... !!
منبع :http://eakaros.persianblog.ir/1386/10/
**********************
اما ایکاروس تنها به عنوان یک افسانه اساطیری نیست که شناخته میشود .
در فلسفه ....خورشید به عنوان سمبل نور و حقیقت و ایکاروس رهروی در جستجوی حقیقت است !
و همین دستمایه نویسنگان و هنر مندان است در بازداشته شدن های نور ! در ناکامیهای دستیابی به حقیقت ! آنگاه که نمیتوانی به آن دست یازی ... چراکه بالهایی از موم داری !
نا مقاوم ... و نا برابر ... در برابر با خورشید !