مینویسم بدون تو بدون حضور تو با دلی تنها با هزار آه با نگاهی بغض آلود به این فاصله به این شب ها به این کاغذ های باطله کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات برای بیان مخمل رنگ چشمات بدون تو این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد بدون تو سوگی دارد فضای اتاقم و از با تو بودن خیال میبافم اشک تمدید می شود در نگاهم بدون تو آه بدون تو... حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار مثل یک بیمار گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار بدون تو قصه نیست حال امشب و هر شب من است بدون تو لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند بدون تو حال من اما... پشت یک واژه آه من تا همیشه تنها ساده و کودکانه گریه میکنم
مرده شور آن چشمانت را ببرند که از این همه آبی دریا فقط لکه های نفتش را پذیرا شده است... مرده شور آن نگاه هایت را ببرند که از این همه شوری دریا تنها نگاه معصومانه پرندگان را بر خویش گرفته است آخ که من پشت پلک هایت چقدر منتظر میماندم تا باز لحظه ایی در نگاهت بنشینم من در پی نگاه تو میدویدم و تو از من دریغ میکردی مرده شور خجالت نگاهت را ببرند که من محو نگاهت می شدم بی اختیار ،با تمام وجود مرده شور آن همه ناز که از طبعت به ارث برده ایی انگار برای دل من تصویری زیبا تر از خنده های شکلاتی تو نبود رنگ زیبای ساحل در وجودت پیداست کاش در سکوت بین ما لرزشی میشد کاش فاصله نگاه مان به بازدم نفس هایمان میرسید به جایی به نزدیکترین جای این گره مرده شور خودت را ببرند با این که می دانی دلم برایت تنگ می شود... با این که می دانی دوستت دارم...
من به تو خیره شدم
من به تو مات دوختم
من که از نگاهت در میان تنهاییم سوختم
از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم
آن زمان که تو را از بر خواندم
در ذهنت تیره شدم
به شکل خاکستری شعرهایم در نگاهت کیش شدم
در نفسهایت گم شدم
من که در هر ثانیه با تو ثبت شدم
کنون در بادم
مثل شعله ای در باد بی یادم
من تو را از بر می خوانم
و در شعرم تو را یاس می نامم
در نگاهت ردپایی از عشق درک کردم
در گرمای آغوشت لذت یکی شدن را لمس کردم
در حضور دردم حضورت را حس کردم
همین لحظه بود که حرف دلم را از تو سرشار کردم
در لبخند تو امید به زندگی طلوع کرد
همانند آفتابی در تاریکی و بغض سرد
چه کودکانه دستانت را فشردم
و چه زود باورم را به تو سپردم
چه پیمان قشنگی است وقتی دل ها اصل اند نه فکر منطق بشری
من گویا در رویاها هستم
اما بگذار که عمرم اینگونه شود سپری
افسوس زمان در گذر است
لحظه ای رسیده است
از نوع حقیقت تلخ بیداری
از نوع جدایی اجباری
از نوع حسرت ها
فرصتی ازفاصله ها
زمانی به شکل خاطره ها
به دیروز خیره می شوی
تکرارش می کنی
این تکرار ترس از فرداهاست
ترس از خاطره هاست
این فاصله قدرت شکستن عهد ما را ندارد
حال بگو به آسمان و ستارگان
بگو به فال گیر تا می تواند در فال ما جدایی بکارد
بگو تا می تواند بین ما فاصله ببارد
اما این دوری طاقت شکستن عهد ما را ندارد
دیروز را از بر کن
امروز را لمسم کن
که فردایی اگر ببینم در کنار توست
که فرداها همه در یاد و نگاه توست
ای کاش که در نیمه ی این راه
فریاد نمی زدی که برگرد...
ای کاش که این قصه نمی شد
ای کاش شبانگاه که می شد
این پنجره تا صبح سحر باز نمی ماند
حسرت زده ای بر لب این پنجره ای کاش
با یاد دو چشمان تو آواز نمی خواند
ای کاش کلاغی که فرورفت در افاق
در باغچه کوچک تو باز نشیند
تا از طرف من ،سر فرصت دوسه باری
آشفتگی حال تو را خوب ببیند
ای کاش که این ابر که مهمان شده در شهر
تا شهر تو رقصنده و طناز بیاید
هر گاه که تو خیره شوی بر دل این ابر
باران وفاداری من بر تو ببارد
ای کاش دوباره برسد لحظه دیدار
ویرانه شود این همه آشفتگی و درد
ای کاش...
فریاد نمی زدی که برگرد...
قدم در وادی عشقت نهادم
شده پیچک که می پیچد به سویی
شدم همسایه لیلا و مجنون
شدم باران که می بارد به جویی
به بامم ماه در پیراهن ابر
به دستم نور سرخ و زرد و آبی
شکوفه می کند یادت همیشه
اتاقم پر شده از یادگاری
ستاره می درخشد در شب من
نشسته ایه های عاشقانه
به آوازی که خفته بر لب من
شبی دیدم به دستت یک دریچه
در این کوچه ، در این بن بست مرموز
سوالی نقش بسته بر لب من
جوابم را ندادی تا به امروز...
تو ای باران شبهای بهاری
دریچه را به رویم می گشایی؟
و از آغوش باز این دریچه
سلامم را به گل ها می رسانی؟
دوباره پشت پنجره...
هجوم بغض حنجره...
دوباره نامه های تو...
تروخدا...برو ! برو !
برای تو نوشته ام...
و با غمی سرشته ام...
جواب نامه های تو...
تروخدا...برو ! برو !
و اشک بیصدای من...
و عشق تو به پای من...
نگاه من ، نگاه تو...
تروخدا...برو ! برو !
و شاخه های زرد غم...
کنار من به پیچ و خم...
هوای بوسه های تو...
تروخدا...برو ! برو !
ستاره های آرزو...
دوباره گرم گفتگو...
صدای من ، صدای تو...
تروخدا...برو ! برو !
دوباره بوی نسترن...
و ساعت حزین من...
و دست آشنای تو...
تروخدا...برو ! برو !
و پیچک شکسته ام...
و سایه های خسته ام...
سکوت من ، سکوت تو...
تروخدا...برو ! برو !
و آسمان ِ راز من...
و آخرین نیاز من ...
دوباره ردّ پای تو...
تروخدا...برو ! برو !
به اشک من نظر نکن...
نگاه ِ پشت سر نکن...
که مُردم از فراق تو...
تروخدا...برو ! برو !
دوباره نه ! به من نگو!
از این مسیر روبه رو ...
دیر نشده برای تو...
تروخدا...برو ! برو !
...
ای حرارت بخش این قلب تهی
سردی جان مرا نظاره کن
نامه های خسته ام را پس بده
یا که بنشین و به خلوت پاره کن
آسمان بخت من خالی تر است
چشم خود را در شبم ستاره کن
تو برای لحظه ی سخت وداع
با نگاه خود به من اشاره کن
می روم پاییز را باور کنم
دور از چشم حسودان زمین
یار با دستان رنگین غروب
چشم بر هم می نهم ، حالا ببین !
...
در میان شعر هایم می روم
رو به پایانی که آغاز من است
آرزوهایم نیستند دور و برم
مرگ شیرین تر ز آواز من است
می دهم اندیشه هایم را به خاک
خاک می داند که خاکی بوده ام
غربت و تنهایی و عشق تو بود
ورنه من کی از تو شاکی بوده ام !؟
خاک باور می کند قلب مرا
خانه پر می گردد از غوغای مرگ
آه ! ای دستان زمستان و غروب
من کنون آماده ام تا پای مرگ
هیچ کس با من نگفت از پنجره
دست هایم را به مهمانی نبرد
یک ستاره بر نگاه من ندوخت
آسمانم رنگ ایوانش نشد
من گذشتم از تمام قیل و قال
از هیاهو ، از هجوم ایینه
این همه دیوار در اطراف من
این منم ، این آشنای ثانیه
این منم ، این آخرین تصویر عشق
که چنین گم می شوم در یاد تو
پنجره ها را به رویم باز کن
تا شود مهمان من فریاد تو
این منم ، این از نفس افتاده ای
که گذشتم از تو و از عشق تو
می روم تا سر کنم من بعد ازاین
با غم ویرانگر این هجر تو
می روم اما بدستم یک خزان
تا بتازم بر درخت جان خود
می روم اما بدان ای عشق من
جان دهم من بر سر پیمان خود
این منم ، این آخرین ابر بهار
تا بگریم بر مزار قلب خویش
باورم هرگز نمی شد نازنین
پا گذارم یک شبی بر قبر خویش
این مزار تنگ را از من بگیر
یا برایم شاخه ای گل هدیه کن
تا دوباره جان بگیرم در سکوت
یک شبی بر روی قبرم گریه کن
ممنون دوستان به خاطر نظرات و امتیازاتی که دادین اگه ندادینم ممنون بخاطر سر زدن به مطلبم
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۷/۱۱ - ۱۱:۰۳
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.