قدم می زد درون رویاهایش ،
دردو دل می کرد با آرزوهایش ،
صحبت می کرد با همزبانش.
ساده بود و بی ریا ، خسته از یک فریاد بی صدا!
دوست داشت در یک جا گم شود،
جایی که درآن مهر و محبت حس شود.
لابه لای دفتر خاطره هاش ،
خاطره ای بود که نمی خواست
پرپر شود ،
سوخته شود ، واز بین رود .
خاطره اش راز بود که نمی خواست فاش شود ،
یا از آن دفتر سیاه پاک شود.
هم صدایی نداشت تا بگوید فریادش را!
بگوید راز دلش را!
همزبانش تنهایی بود ، در نگاهش بارانی بود ، در دلش چه غوغایی بود.
بی بهار به سر می کرد ، با زمستان سفر می کرد.
شبها دلهره داشت روزها قهقه داشت.
در دلش راز و نیاز بر لبان نسخه ای بود.
نسخه ای که نامش غصه بود.
غم با او همسفر شد آرزوهایش همه دربه در شد.
عشق را سراسیمه در قلب گرفت.
با عشق همسفر بود ، بی عشق مثل جاده پر خطر بود.
روزها باعشق هم سخن بود ،شبها در آغوش عشق گرم گرم بود.
مدتی گذشت
در دلش رازی پنهان بود،راز گل و آتش بود.
رازش را می خواست فاش کند ، آرزوهایش را سحرخیز کند.
یک سخن بر زبان آورد ، هر دو آرزویش بر باد آورد.
در نگاه عشقش بارانی شد، قلبش از عشق خالی شد.
عشقش با کس دیگر همسفر شد ، چون عشق تنهایی سرد سرد شد.
می خواست با عشقها زندگی کند ، می خواست دو رنگ باشد و تحسینش کند.
اما سرنوشت اینچنین نخواست هر دوعشق را از او می خواست ،
بعد از آن هیچ کس با او هم سخن نشد ، هیچ عشقی با او همدل و هم صحبت نشد!
بیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.
بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.
بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.
بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم.
بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.
بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن معنی واقعی عشقمان به همگان زیبا کنیم.
بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از بین ببریم و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.
بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای همیشه عاشق بمانیم.
بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته باشیم و تمام لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!
بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم. حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!
اگر می خواهی عاشق شوی قلب را آماده حرفهای صادقانه کن
اگر می خواهی عاشق شوی با اراده کامل به عشقت بگو که دوستش داری
اگر می خواهی این عشقت برای همیشه پایدار بماند دروغ و نیرنگی را از صحنه عاشقی ات پاک کن
اگر می خواهی به عشقت برسی احساسات را از وجودت دور نگه دار و سعی کن از ته دلت عاشق شوی
اگر می خواهی عاشق شوی بیا و تا آخر راه عاشق باش با صداقت با یکرنگی با یکدلی بیا و برای رسیدن به عشقت با سرنوشت مبارزه کن با سختی ها مقابله کن
اگر می خواهی به عشقت برسی درد و دلهایت را صادقانه به عشقت بگو به ظاهر نگو که دوستش داری از تمام وجودت بگو که دوستش داری نیازی به فریاد نیست از ته دلت بگو عاشقی
اگر می خواهی عشقت پاک و مقدس بماند بی ریا عاشق شو نیازی به ابراز احساسات با کلمه های احساسی نیست تنها باید نسبت به عشقت و دوست داشتنت پایدار باشی تا بتوانی به آنچه که می خواهی برسی تنها از ته دل عاشق باش!!!
. . شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بیتو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
خالی از خودخواهی من ، برتر از آلایش تن
من تو را بالاتر از غم ، برتر از من دوست دارم
عشق صد ها چهره دارد ، عشق تو آئینه دار
عشق عشق را در چهره ی آئینه دیدن دوست دارم
در خموشی ، چشم ما را قصه ها و گفتگوهاست
من تو را در جذبه ی محراب دیدن دوست دارم
در هوای دیدنت ، یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم
بغض سرگردان ابرم قله ی آرامشم تو
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم . .