فراموش کردم
رتبه کلی: 8440


درباره من
به چه میخندی تو؟به مفهوم غم انگیز جدایی؟به چه چیز؟به شکست من یا پیروزیه خیش؟ به چه میخندی؟به نگاهم که چه مستانه تورا باور کرد؟ یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟به چه میخندیتو؟به دله ساده ی من که دگر تا ابدنیز به فکره خود نیست؟خنده دار است بخند...............
pesarak_tanha (myana )    

دل نوشته های یک مرد (جالب)

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۴/۲۰ ساعت 19:00 بازدید کل: 262 بازدید امروز: 261
 

می گویند حدود سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند. پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر…!!! و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!! مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت… کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟! معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم… این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۴/۲۰ - ۱۹:۰۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)