ورق زدم ورق زدم خط به خط ورق زدم .
ورق زدم وبه شب مهتابی رسیدم
سوسوی ستاره ها جیرجیر جیرجیرک ها
شادی غوک ها نگهبانی جغدها
پنجره باز نسیم خوش حوض آبی
گریه ی شبنم کاغذ زیر قلم
ورق زدم روزی آفتابی
صدای گنجشک ها پرواز پرستوها روشنی آبها
ورق زدم پاییز بود درختان طلا شده بودند
و زیبا شدن خیابان با برگریزان
ورق زدم رسیدم به گریه ی آسمان زیر
چتر عاشقان دست های رو به بالا بخشش خدا
ورق زدم و رق زدم واینجا
که آخر است برگی سفید مانده است.
واما این آخر راه که چه قدر روشن است
آری شاید این سفیدی کاغذ سپیدی امیدی باشد که
در آن خواب آمدن تو
دروغ نباشد شاید روزی ردپاهای تو
به امید ما در این برگ سفید گره بخورد
و قدمهایت
در آن جا بماند شاید زندگی قشنگتر از این بخواند شاید
این نوشته ها تا ابد بماند ...