دیکر ازشب نمیترسم
از تنهایی من و ماه نمیترسم از رعد و برق از صدای بادها از پرواز عقابها نمیترسم
دیگر از دریا ها و بیابان ها
از راه های بی انتها نمیترسم
از هیچ چیزی دیگر هراسی ندارم تا تو را دارم
تا تو با من هستی هراسی ندارم از این هستی
دیگر از بیتو بودن هم نمیترسم یاد تو بال پرواز من است
از رفتن نمیترسم نای پاهای من رضایت چشمان توست
از سیاهی و غم دیگر ندارم ترسی یاد تو سپید ترین صبح عمر من است
از بودن آدمها از نبودن لبخندها از رفتن مهر و ماه
ترسی بر وجودم نیست من تورا دارم باکی نیست برای هرچه هست و نیست
وجودت ، یادت ، رویایت ، خوابت ، سرابت و خیالت هر کدام به نحوی آرامم میکنند ای
خوب من...