گم شده ام راهی نیست پریشانم نه پایانی نه آغازی
گم شده ام و بااینجا غریبه ام ، اینجا دردم دوا نمیشود غصه دارم اما ماه اینجا ماهم نمیشود.
گم شده ام وبا این خاک خو نمیگیرم !
گم شده ام میان این پریشانی میان این دلهای تو خالی !
همه با هم غریبه اند من اهل اینجا نیستم
اهل این آب وگل اهل هم نیستند نه همدردی نه همرازی نه مرحمی نه محرمی!
خنده های تلخ اشکهای سیاه
دستان سرد نه من نمیشناسم این حرفهای بی روح را من گمگشته ای
بیش نیستم !
قلب من اینجا کند میزند اصلا مهم نیست که میزند یا نمیزند!
من دوستانی داشتم که دوستشان داشتم
و اینجا نمیبینم کسی که با یاد کسی آرام شود . اینجا همه اسیرند اسیر
کوهستان بی وفایی و دورند از دشت رزهای آبی دورند
از صدای زیبای قناری اینجا پرشده است
از دوراهی دوراهیه رویا و بیداری !
نه من گم شده ام من اهل اینجا نیستم بیکس و تنها نیستم من
خانه ای از جنس برگ گل یاس ساخته ام میان خورشید گرمای عشق
کاشته ام من اهل اینجا نیستم...!