ایستاده بود
خسته ومجروح وزخمی
نای جنبیدن نداشت
رنگ رویش برق میزد
صاف وصادق
واله وشیدا وعاشق
خسته ازتقدیر دوران
دلخوراز رسم رفیقان
ازجفا وجور دیوان
ازوفای نامه های ننگ یاران
ایستاده بود
درسکوتش موج میزد آه وتوفان
چهره اش فریاد میزد او بسی رنجیده بود
قطره ای غمدیده بود
روی یک گلبرگ لاله یک سه ساله
پابرهنه
ژاله همچون برگ لاله
راه افتاد اندکی با هروله
زار و گریان از جفای حرمله
لاله در صحرا و ژاله روی صحنه
هر دو حیران هر دو سوزان
لاله از ساقه شکست
روی خاک غم به زانوها نشست
ژاله افتاد از رخ خونین لاله
زیر پای ساربان با خون نوشت:
ه...ی...ه....ا....ت.... م....ن....ا...ل.... ذ ...ل...ه
((نفیر))