رتبه کلی: 9
قصه درد
منبع : هوشنگ ابتهاج
درج شده در تاریخ ۹۰/۰۲/۳۱ ساعت 07:23
بازدید کل:
1209 بازدید امروز: 505
رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
آشنای و دلم بود و به دست تو سپردم
اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم
شرمم از آینۀ روی تو می آید اگر نه
آتش آه به دل هست نگویی که فسردم
تو چو پروانه ام آتش بزن ای شمع و بسوزان
من بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم
می برندت دگران دست به دست ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو بودم
تو غزالم نشدی راه که شعر خوشت آرم
غزلم قصۀ دردست که پروردۀ دردم
خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم هوشنگ ابتهاج (ه . ا . سایه)
لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۷/۰۳ - ۰۹:۵۷
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.